برگ بی برگی

برگ بی برگی تو را چون برگ شد ، جان باقی یافتی و مرگ شد ...

برگ بی برگی تو را چون برگ شد ، جان باقی یافتی و مرگ شد ...

سلوکی در راه حقیقت ....

بایگانی

۳ مطلب در اسفند ۱۳۹۱ ثبت شده است

سلام به همه ی دوستان عزیزم سال 91 هم داره به پایان میرسه و وارد سال نو میشیم . خب همیشه برای من این تغییر حس جالبی داشته و امیدوارم این حس و شوق نو شدن در همه ی ما زنده باشه و همراه با طبیعت سبز بشیم و کهنگی ها رو رها کنیم و عادت نکنیم به زمستونی بودن .... همیشه بهار از راه میرسه هر چند بعدش خزان و زمستونی هم دوباره هست اما این مهمه که بدونیم زندگی یعنی همین ، چرخش فصل ها و گذشتن از فصل ها ، هیچ چیز توی این قسمت از زندگی که درش هستیم جاودانه نیست ، نه خزان اش و نه بهارش .... به قول معروف همیشه باید گفت " این نیز بگذرد " چه در شادی ها و چه غم ها ... خب بهتره یه نگاهی این آخر سالی بندازیم به روزها و دقایقی که گذروندیم و ببینیم که چطور خواسته و نا خواسته بزرگ شدیم و تغییر کردیم و اتفاق هایی که هر کدوم پر از درس بودند و گاهی دیدیم و گاهی ندیدیم ... برای من که امسال پر از اتفاق های خاص بود که خوشحالم تجربه اش کردم و الان میتونم از ته دل لبخند بزنم برای آدم هایی که اومدند ، و حتی اگه الان نیستند یادشون هنوز قلبم رو روشن میکنه ...  همه تون رو واقعا دوست دارم ، به خاطر شما و به شوق شماست که من اینجا هستم ، چه اونهایی که همیشه برام پیام میزارید و چه اونهایی که خاموش میاین و میرین و  میدونم هستید . اگه کسی توی این سال از من رنجید و دلخور شد ، عذر خواهی می کنم ، بیاین همدیگه رو ببخشیم و بزاریم فردا روزی نو ، پر از نور و سپیدی برامون آغاز بشه .... همه ی شما برام عزیز هستید اما می خواستم یه تشکر ویژه داشته باشم از چند تا از دوستان که واقعا وجودشون برام سرشار از برکت بود و از ته دل خوشحالم از اینکه بودند و هستند و شاید خودشون هم ندونند چه کمک های بزرگی به من کردند :  یکی بود یکی نبود که چه در بودن و چه در نبودنش توی کوله ی زندگی ام کلی درس گذاشت و تغییرات امسال ام رو مدیون اش هستم :) فصل خدا ، بانوی اردیبهشتی عزیز که توی این روزها آرامش ام رو مدیون اش هستم و ممنونم ازش که هست . فیروز عزیز دوست چندین و چند ساله که همیشه محرم من بوده . و یک تشکر ویژه از جناب مهدی عزیز که با اینکه در ظاهر خیلی در فکر ها و عقایدمون با هم فرق داشتیم اما با حضورش باعث شد من هم بیشتر تلاش کنم برای دونستن و در کنار هم یاد گرفتیم بی تعصب زندگی زیباتر میشه . و در حقیقت داریم هر دو تلاش میکنیم برای رسیدن به یک چیز . از آقای همسایه هم ممنونم که همیشه و در همه حال انرژی و شوق اش مشوق من بود برای طی کردن مسیر :) حرف های پشت فرمون ( پیدا ) !! که متاسفانه فیلتر شد ! و از اتفاق های بد بود . امیدوارم با یک آدرس جدید برگردند . آقا اجازه ( جناب پاپایی) دوست عزیز که متاسفانه به تازه گی برادرشون هم به رحمت خدا رفتند و امیدوارم خداوند به خودشون و خانواده شون صبر بده ... روز نوشته های من دوست عزیزی که امیدوارم دیگه توی این سال جدید طلسم بشکنه و بتونیم از نزدیک هم رو ببینیم :) باده فروش ... ( کسرا ی عزیز ) پر از شور و عشق که وقتی نوشته هاش رو میخونم من رو با خودش میبره اون بالاها . مینی حال از اون دوست های عجیب و غریب و دوست داشتنی که هر وقت نیست انگار یه چیزی کمه :) آقا شهرام دوست هنرمند و عزیز همیشه در سفر ، که نمی دونم چرا همه جا میره فیلمبرداری به غیر از اصفهان :)) رها شده ( جناب دهقان ) اسیر 6143  (جناب اقبال ) اسیر شماره 11791 ( آقای حمید ) سه تا دوست جدید که امسال افتخار آشنایی باهاشون رو به صورت اتفاقی پیدا کردم و از اتفاق های خوب امسال بودند . باعث شدند دریچه ی جدیدی رو به من باز بشه که برام خیلی عجیب و جالب و پر از درس بود . تک درخت شب زنده دار ، که با بوی بهارنارنج و سعدی اومد و مثل عابری توی مه گم شد ... نیکشاد عزیز که اصلا استارت این وبلاگ با کمک ایشون زده شد :) و مرسی از فردین و  سورن و   جناب رحیمی و جناب یزلانی  و  کامران و هبوط و وحید و سحر و فاطمه و سجاد و سیمین و مخمور و جناب عطری  و جناب مصباحی و جناب احمدی و بعد کیهانی و جناب امامی و جناب تقی نژاد و آقای علیرضا و جناب طیبی  و پروین و بیات و کشکول  و جناب گراوند و نیما و شبنم و نوشینه و ایکیا و شکیبا عزیز که همیشه با دست پر از مهربونی به استقبالم اومدند . سال نو ، پر از تازه گی باشه براتون ...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ اسفند ۹۱ ، ۰۷:۵۷
نازنین جمشیدیان
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ اسفند ۹۱ ، ۱۷:۱۱
نازنین جمشیدیان
سلام به همه ی دوستان عزیز  کم کم  داره بوی بهار میاد و من عاشق حال و هوای اسفند هستم . بوی تازه گی ... دوست دارم همه اش برم توی گلخونه ها قدم بزنم و گلدون بخرم ... دوستانی که اصفهان هستند حتما یه سری به بازار گل و گیاه شهرداری بزنند ( خیابان همدانیان ) . خیلی حال و هوای خوبی داره . از طرف دیگه ، خیلی دوست دارم داستان جدیدی شروع کنم . البته هنوز نمی دونم در چه موردی بهتره با هم بخونیم اما به هر حال دوست دارم بنویسم . اما چه کنم که در حال اسباب کشی هستم و تمام کتاب ها از جمله مثنوی عزیزم در داخل کارتون ، بسته بندی هست و نمیشه درش آورد و .... خلاصه این روزها یک مقدار گرفتارم ، هم دورم شلوغه و هم توی فکرم خیلی چیزها میچرخه که مرتب باید مدیریتشون کنم ... امیدوارم که به خوبی همه چی طی بشه ... خلاصه حالا که نمیتونیم داستان شروع کنیم ، غزلیات شمس که میتونیم بخونیم ... پس امروز یکی دیگه از غزلیات پر شور مولانا رو تقدیم می کنم به شما دوستان عزیزم .... ضمنا میتونید آهنگ " کف زنان " را با کلیک بر روی این قسمت دانلود کنید . عشق تو مست و کف زنانم کردمستم و بیخودم ، چه دانم کردغوره بودم کنون شدم انگورخویشتن را ترش نتانم کردشکرینست یار حلواییمشت حلوا در این دهانم کردتا گشاد او دکان حلواییخانه‌ام برد و بی‌دکانم کردخلق گوید چنان نمی‌بایدمن نبودم چنین چنانم کرداولا خم شکست و سرکه بریختنوحه کردم که او زیانم کردصد خم می به جای آن یک خمدرخورم داد و شادمانم کرددر تنور بلا و فتنه خویشپخته و سرخ رو چو نانم کردچون زلیخا ز غم شدم من پیرکرد یوسف دعا جوانم کردمی‌پریدم ز دست او چون تیردست در من زد و کمانم کردپر کنم شکر آسمان و زمینچون زمین بودم آسمانم کرداز ره کهکشان گذشت دلمزان سوی کهکشان کشانم کردنردبان‌ها و بام‌ها دیدمفارغ از بام و نردبانم کردچون جهان پر شد از حکایت مندر جهان همچو جان نهانم کردچون مرا نرم یافت همچو زبانچون زبان زود ترجمانم کردچون زبان متصل به دل بودمراز دل یک به یک بیانم کردچون زبانم گرفت خون ریزیهمچو شمشیر در میانم کردبس کن ای دل که در بیان نایدآن چه آن یار مهربانم کردغزلیات شمس مولانا
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ اسفند ۹۱ ، ۱۲:۵۲
نازنین جمشیدیان