برگ بی برگی

برگ بی برگی تو را چون برگ شد ، جان باقی یافتی و مرگ شد ...

برگ بی برگی تو را چون برگ شد ، جان باقی یافتی و مرگ شد ...

سلوکی در راه حقیقت ....

بایگانی

۲ مطلب در خرداد ۱۳۹۰ ثبت شده است

سلام به دوستان عزیز اگر به یاد داشته باشید داستان طوطی و بازرگان را آغاز کردیم و در میان داستان ، مولانا به طرح مسائل دیگر نیز پرداخت و دوباره در این بخش به داستان باز می گردد . در بخش های قبل دیدیم که طوطی بازرگان ، در هنگام رفتن بازرگان به هندوستان از او خواست تا سلام این پرنده ی اسیر را به طوطیان آنجا برساند و بازرگان وقتی این سلام را به طوطیان هندوستان رسانید یکی از طوطیان بر خود لرزید و به زمین افتاد و مرد .  بازرگان بسیار از گفته ی خود پشیمان شد . بازرگان به شهر خود باز می گردد و ادامه ی ماجرا .... مولانا در این بخش در مورد افعال ما میگوید که چگونه این افعال اثرات  بیشماری را ایجاد می کند و وقتی شما حرفی را بیان میکنید دیگر از دست شما اثرات آن خارج می شود ... مطمئنا هر کدام از ما تجربه ی این مسئله را داشتیم که حرفی زدیم و پشیمون شدیم و دیگر هم امکان جبرانش نبوده . بعضی وقت ها در سرزنش دیگران عجله می کنیم ، گاهی در پرسش یک سوال و گاهی حتی در پاسخ به سوالی ، گاهی در قضاوت و گاهی در مواردی که هیچ ربطی به ما نداره ، گاهی نیز در گفتن حرف دلمون ... اگر این حرف ها را فقط  چند ثانیه در ذهن خودمون مرور کنیم از گفتن خیلی هاش پشیمون میشیم ، اما امان از حرفی که سریع به زبان میاد و مانند سیلی میشه که دیگه نمیتونیم جلوش رو بگیریم ... بعضی وقت ها مکث هم بد نیست  . :) باز گفتن بازرگان با طوطی ، آنچه دید از طوطیان هندوستان 1659 کرد بازرگان تجارت را تمامباز آمد سوی منزل دوستکام دوستکام : موفق چنان که دوستان را شاد کند . هر غلامی را بیاورد ارمغانهر کنیزک را ببخشید او نشان نشان: زیور ساخته شده از فلزات گرانبها و گوهرها . گفت طوطی : ارمغان بنده کو؟آنچه دیدی وآنچه گفتی باز گوگفت : نه ، من خود پشیمانم از آندست خود خایان و انگشتان گزان من  چرا پیغام خامی از گزافبردم از بی دانشی و از نشاف ؟نشاف : دیوانگی . گفت : ای خواجه ! پشیمانی ز چیست؟چیست آن ، کین خشم و غم را مقتضی است ؟گفت : گفتم آن شکایت های توبا گروهی طوطیان همتای توآن یکی طوطی ز دردت بوی بردزهره اش بدرید و لرزید و بمردمن پشیمان گشتم این گفتن چه بود؟لیک چون گفتم پشیمانی چه سود؟نکته یی کان جست ناگه از زبانهمچو تیری دان که جست آن از کمان وا نگردد از ره آن تیر ای پسر!بند باید کرد ِسیلی را ز َسرچون گذشت از سر جهانی را گرفتگر جهان ویران کند نبود شگفت فعل را در غیب ، اثرها زادنی استو آن موالیدش به حکم خلق نیست اشعریان اعتقاد دارند که تمام کارها در اصل مخلوق حق است . هم اعمال و هم اثر اعمال ... ادامه دارد ...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ خرداد ۹۰ ، ۱۸:۴۴
نازنین جمشیدیان
سلام به دوستان عزیزم این چند وقت بارها نشستم پای کامپیوتر و هر بار با نوشتن چند خط از این بخش  مثنوی کاری برام پیش اومده و همین امور روزمره و گرفتاری ها باعث شد این مدت طولانی وبلاگم از درس جدید مثنوی خالی بمونه ... عذاب وجدانش هم از همه بدتر !! به هر حال الان در خدمت هستم و واقعا نمی دونم دفعه ی بعدی کی باشه ... دعا کنید از کارهام کمی کاسته بشه یا یه انرژی اضافه خدا به من بده تا بتونم همه کاری رو با هم انجام بدم ... تعظیم ساحران مر موسی را علیه السلام ، که : چه می فرمایی ؟ اول تو اندازی عصا ؟ 1625 ساحران در عهد فرعون لعینچون مری کردند با موسی به کین ،  لیک موسی را مقدم داشتندساحران او را مکرم داشتندز آن که گفتندش که: فرمان آن توستگر تو می خواهی عصا تو فگن نخست گفت نی اول شما ای ساحران !افگنید آن مکرها را در میان این قدر تعظیم دینشان را خریدکز مری آن دست و پاهاشان بریدساحران چون حق او بشناختنددست و پا در جرم آن درباختند در بخش قبل مولانا از مرد کامل و مقایسه او با سالکان خام سخن گفت . در این ابیات مولانا داستان موسی و ساحران را به عنوان یک نمونه روایت کرده است . مری : جدال – ساحران در مبارزه با موسی ، حرمت این مرد آگاه و پیوسته با خداوند را نگه داشتند و پیشنهاد کردند که اول او معجزه ی خود را نمایان سازد . گویی ساحران نیز حق را به جانب او می دانستند و دست و پای خود را باخته بودند و نمی توانستند با او برابری کنند . لقمه و نکته ست کامل را حلالتو نه ای کامل . مخور ، می باش لال مرد کامل اگر از نعمت دنیا بهره مند باشد و هر نکته ای که به ذهنش می رسد بگوید گناه ندارد اما تو که هنوز در راهی باید در خوردن امساک کنی و هر سخنی را نگویی . چون تو گوشی ، او زبان ، نی جنس توگوشها را حق بفرمود : أَنْصِتُواکودک اول چون بزاید شیر نوشمدتی خامش بود او جمله گوش مدتی می بایدش لب دوختناز سخن ، تا او سخن آموختن ور ندارد گوش و  تی تی می کندخویشتن را گنگ گیتی می کندکرّ اصلی ، کش نبد ز آغاز گوشلال باشد. کی کند در نطق جوش ؟ز آن که ، اول سمع باید نطق راسوی منطق از ره سمع اندر آادخلوا الأبیات من أبوابهاو اطلبوا الارزاق من أسبابها در این بخش مولانا به مثال دیگری می پردازد و رابطه بین شنیدن و سخن آموختن را بیان می کند . مرد کامل و پیوسته به حق در حکم زبان است و باید بگوید و آنکه در راه است فقط باید بشنود . پروردگار به گوش ها  فرمان داده است که سکوت کنید و بشنوید . سالک مانند طفل باید هر کلمه ای را بارها بشنود و با تقلید آن سخن گفتن را بیاموزد . برای رفتن به درون خانه ها از درها بروید و خواست های خود را از طریق اسباب و وسائل خاص هر یک به دست آورید . برای رسیدن به اسرار غیب و ادراک حقیقت دست در دامن پیری راهدان باید زد و از آداب تربیت صوفیان است که مرید در حضور پیر خاموش بنشیند و سراپا گوش باشد . نطق کان موقوف راه سمع نیستجز که نطق خالق بی طمع نیست مبدع است او تابع استاد نیمسند جمله ، ورا اسناد نی باقیان ، هم در حِرَف هم در مقالتابع استاد و محتاج مثال مولانا در بخش قبل تاکید بر شنیدن برای آموختن دارد اما در اینجا می گوید بعضی از سخنان با گوش شنیده نمیشود و آن سخن پروردگار است هر چه هست ابداع اوست و کسی به او چیزی نیاموخته . ما به او و کلام او اسناد می کنیم ولی او نیاز ندارد به چیزی اسناد کند . زین سخن ، گر نیستی بیگانه ایدلق و اشکی گیر در ویرانه ای ز آن که آدم ، ز آن عتاب ، از اشک رستاشکِ تر باشد، دم توبه پرست بهر گریه آمد آدم بر زمینتا بود گریان و نالان و حزین آدم از فردوس و از بالای هفتپای ماچان از برای عذر رفت گر ز پشت آدمی ، وز صُلب اودر طلب می باش هم در ُطلب اوز آتش دل و آب دیده نقل سازبوستان از ابر و خورشید است باز در ابیات پیش سخت از رابطه سالک با مرشد کامل و رابطه بنده با پروردگار بوده و مولانا  از این ضرورت سخن گفته است که در برابر پیر باید سراپا گوش بود . برای تعلیم و هدایت جامه ی خشن درویشان را به تن کن و گریان به ویرانه ای پناه ببر و توبه کن و از خدا بخواه که تو را هدایت کند . آدم نافرمانی کرد و از میوه ممنوعه خورد و مورد عتاب حق قرار گرفت و از بهشت رانده شد اما آنقدر گریه کرد تا از کیفر الهی معاف شد . برای کسی که توبه می کند اشک ریختن مانند نفس کشیدن است . بهشت در بالای هفت آسمان است و زمین که در پایین هستی است مثل کفش کن بارگاه الهی است . آدم برای عذر خواهی از آن بالا به این پایین آمده است تا مطابق رسوم صوفیان در کفش کن خانقاه خداوند توبه کند . از رسوم صوفیان این بوده که درویش گنهکار در حضور یاران به محاکمه فرا خوانده و عذرش پذیرفته می شده . آدم توبه کرد و باز به حق پیوست ، تو هم با سوز دل و با اشک ریختن میتوانی به پرودگار بپیوندی . این سوز دل و گریه ی تو مانند خورشید و ابر که بوستان را سرسبز می کند ، موجب توفیق تو خواهد شد . تو چه دانی ذوق آب دید گانعاشق نانی تو ، چون نادیدگان گر تو این انبان ز نان خالی کنیپر ز گوهرهای اجلالی کنی طفل جان از شیر شیطان باز کنبعد از آنش ، با ملک انباز کن تا تو تاریک و ملول و تیره ایدان که : با دیو لعین همشیره ای این اشک ریختن شور و لذتی با خود دارد که آگاهان اسرار حق می فهمند . تو عاشق نانی و اسیر علایق مادی ، اگر ترک علایق مادی کنی درونت پر از گوهرهایی می شود که جلال و بزرگی حقیقی به تو خواهد داد و  جان مانند کودک شیرخوار از تغذیه مادی و این جهانی نیرو میگیرد اما این مزایای جهان مادی مانند شیری است که از پستان شیطان می تراود . اگر طفل جان را از شیر شیطان بگیری می توانی او را با عالم ملکوت مربوط می کنی . تمام تاریکی ها و دلتنگی ها از این است که ما با شیطان هم کاسه شده ایم . به همین دلیل است که در راه خدا اشک هم اشک شادی است. همشیره ، دو طفل اند که از یک مادر شیر خورده اند .  لقمه ای کو نور افزود و کمالآن بود آورده از کسب حلال روغنی کاید چراغ ما کُشد،آب خوانش ، چون چراغی را کُشدعلم و حکمت زاید از لقمۀ حلالعشق و رقت آید از لقمۀ حلال چون ز لقمه تو حسد بینی و دامجهل و غفلت زاید، آن را دان حرام هیچ گندم کاری و جو بر دهد؟دیده ای اسبی، که کرۀ خر دهد؟لقمه تخم است و برش اندیشه هالقمه بحر و گوهرش اندیشه هازاید از لقمۀ حلال اندر دهانمیل خدمت ، عزم رفتن آن جهان در این ابیات مولانا با این مسئله اشاره میکند که فکر نکند گرفتن طفل از شیر شیطان به این معنی است که خود را تا سر حد مرگ گرسنه نگه داریم .. بلکه منظور این است که آن چیزی را بخورد که حلال است . چون لقمه ی حرام حسد گمراهی و نادانی می آفریند . میل خدمت به پرودگار و بازگشت به سوی او نیز از لقمه ی حلال است . مولانا حلال یا حرام بودن را بر اساس تاثیر آن بر روی روحیه فرد میداند مولانا می گوید یک مشک شراب دریا را نجس نمی کند اما قطره ای از آن حوضچه ای را ناپاک می کند .
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ خرداد ۹۰ ، ۲۰:۳۱
نازنین جمشیدیان