برگ بی برگی

برگ بی برگی تو را چون برگ شد ، جان باقی یافتی و مرگ شد ...

برگ بی برگی تو را چون برگ شد ، جان باقی یافتی و مرگ شد ...

سلوکی در راه حقیقت ....

بایگانی

۴ مطلب در شهریور ۱۳۸۷ ثبت شده است

امروز بخش بعدی را برای شما مینویسم که ادامه ی مبحث قبل و ادامه ی آن در دفتر چهارم هست .این بخش آخرین بخش دفتر سوم است . و از معروفترین ابیات مثنوی است . به نظر من که بسیار زیباست . امیدوارم شما هم لذت ببرید : یافتن عاشق معشوق را و بیان آن که جوینده یابنده بود که (فَمَنْ یعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیراً یرَهُ)   کان جوان، در جست و جو بُد هفت سال       از خیال وصل گشته چون خیال   امروز بخش بعدی را برای شما مینویسم که ادامه ی مبحث قبل و ادامه ی آن در دفتر چهارم . این بخش آخرین بخش دفتر سوم است . و از معروفترین ابیات مثنوی است . به نظر من که بسیار زیباست . امیدوارم شما هم لذت ببرید : یافتن عاشق معشوق را و بیان آن که جوینده یابنده بود که (فَمَنْ یعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیراً یرَهُ)   کان جوان، در جست و جو بُد هفت سال     از خیال وصل گشته چون خیال   به احتمال زیاد در اینجا که اشاره شده جوان هفت سال به دنبال وصل بوده ، هفت عددی تصادفی نیست و شاید هفت مرحله عشق در نظر او بوده است . و در قسمتی که اشاره می کند که فرد مانند خیال شده یعنی آنقدر در این مسئله غرق گشته بود که مانند یک تصویر یا شبه شده .   سایۀ حق بر سر بنده بود عاقبت جوینده یابنده بود گفت پیغمبر که: چون کوبی دری عاقبت ز آن در برون آید سری چون نشینی بر سر کوی کسی عاقبت بینی تو هم روی کسی چون ز چاهی می َکنی هر روز خاک عاقبت اندر رسی در آب پاک   در این ابیات با ذکر مثال های گوناگون که روش کار مولانا است نشان می دهد که تلاش در رسیدن به مقصود بسیار موثر است و خداوند تلاشی را بی پاسخ نخواهد گذاشت .   جمله دانند این، اگر تو نگروی هر چه میکاریش، روزی بدروی سنگ بر آهن زدی، آتش نجَست این بباشد، ور نباشد نادر است   در اینجا اشاره به مسائلی می کند که اتفاق افتادن آنها نادر است اما بعضی افراد به همان اتفاق نادر بسنده می کنند و دست از تلاش و کوشش بر میدارند . مثلا در قسمت بالا می گوید هنگامی که سنگی بر آهن بزنی جرقه میزد و اگر این اتفاق نیفتاد از اتفاق است و همیشگی نیست .   آن که روزی نیستش بَخت و نجات ننگرد عقلش، مگر در نادرات کان فلان کس، کِشت کرد و بَر نداشت و آن صدف بُرد و، صدف گوهر نداشت   در این بخش ها به افرادی اشاره می کند که به قول ما امروزیها فقط نیمه ی خالی لیوان را میبینند . مثلا فقط مزرعه ای را میبینند که کشت آن خراب شده . یا در صدها صدف مروارید دار فقط صدفی را میبینند که خالی است .   بلعم باعور و ابلیس لعین سود نامدشان عبادتها و دین صد هزاران انبیا و رهروان ناید اندر خاطر آن بد گمان این دو را گیرد که تاریکی دهد در دلش ادبار جز این کی نهد ؟   بلعم بن باعور نام مردی بوده زاهد که مستجاب الدعوه بود و به اغوای زن بر موسی و قوم او دعا کرد که در تیه سرگردان شدند و سپس موسی دعا کرد تا ایمان از او سلب شد . ابلیس نیز که بعد از سال ها عبادت و بندگی از پیشگاه خداوند رانده شد . فرد بدبین این دو نفر را میبیند و صدهزار انبیاء که آمده اند را نمی بیند . ادبار : بدبخت   بس کسا که نان خورد، دلشاد او مرگ او گردد، بگیرد در گلو پس تو ای ادبار، رو نان هم مخَور تا نیفتی همچو او در شور و شر صد هزاران خلق نانها میخورند زور می یابند و جان می پرورند تو بدان نادر کجا افتاده ای ؟ گر نه محرومی و ابله زاده ای   بسیار کسان هستند که نان می خورند و از آن نشاط و زور بازو به دست می آورند اما آن فرد نادان فقط کسی را میبیند که نان در گلویش گیر کرده و خفه می شود .   این جهان پر آفتاب و نور ماه او بهشته، سر فرو برده به چاه که اگر حق است، پس کو روشنی ؟ سر ز چه بردار و  بنگر ای دنی جمله عالم، شرق و غرب آن نور یافت تا تو در چاهی، نخواهد بر تو تافت چَه رها کن، رو به ایوان و کروم کم ستیز اینجا بدان کاللـّج شوم   در این جهانی که پر از نور و روشنایی است او سر خود را در چاهی فرو کرده و به دنبال نور می گردد . سر را از چاه بیرون بیار ای آدم پست ( دنی ) و ببین که از شرق تا غرب را نور و روشنایی او فرا گرفته و تا وقتی تو در چاه هستی بر تو نمیتابه . چاه را رها کن و پا به باغ ( کروم : به باغ انگور گفته می شود اما اینجا منظور باغ به معنای عام است ) بگذار و کمتر لجبازی کن .   هین مگو: کاینک فلانی کِشت کرد در فلان سال و، ملخ کِشتش بخَورد پس چرا کارم؟ که اینجا خوف هست من چرا افشانم این گندم ز دست ؟ وآنکه او نگذاشت کِشت و کار را پُر ُکند ، کوریّ تو ، انبار را   نگو که فلان فرد کشت کرد و ملخ خورد پس چرا کاری که در آن ترس و شک است انجام دهم . کسی که کشت و کا را کنار گذاشت انبارش به جای محصول از کوری خودش پر می شود . از این قسمت به بعد دوباره بخ داستان عاشق بر می گردد : چون دری می کوفت او از سلوتی عاقبت دریافت روزی خلوتی در اینجا با توجه به ابیات قبلی و اینکه فردی که تلاش کند بالاخره به نتیجه میرسد نلاش عاشق را بی ثمر ندانسته و می گوید او هم روزی با معشوق خود به خلوتی رسید . سلوتی : آرامش   جست از بیم عسس، او شب به باغ یار خود را یافت با شمع و چراغ عاشق داستان ما در شب از دست پاسبان شب می گریخته و به باغی داخل میشود که معشوق خود را در آنجا میابد . گفت سازندۀ سبب را آن نفس: ای خدا، تو رحمتی کن بر عسس با خداوند گفت : ( سازنده ی سبب ) که رحمت تو بر آن مرد نگهبان شب . ناشناسا، تو سببها کرده ای از در دوزخ بهشتم بُرده ای بهر آن کردی سبب این کار را تا ندارم خوار من یک خار را   و با خدا می گوید که تو کارهای بسیاری انجام میدهی که من از سبب اتفاق افتادن آنها بی اطلاعم . مانند این است که مرا از در جهنم به بهشت وارد کنی . این کار را به این دلیل انجام دادی که من چیزهای به نظر بی ارزش را بی ارزش ندانم . واقعا در زندگی ما خیلی اوقات یک ماجرایی که از نظر ما شر هست به نیکی تبدیل میشه .   در شکستِ پای، بخشد حق، پری هم ز قعر چاه بگشاید دری   خیلی اوقات ممکنه پای تو بشکنه اما خداوند در عوض آن پر و بال معنوی به تو بده . او حتی میتونه از قعر چاه دری برای نجات تو باز کنه .   تو مبین که بر درختی یا به چاه تو مرا بین که منم مفتاح راه   خداوند کلید باز شدن راه هاست چه تو در قعر چاه باشی چه در بالای درخت .   گر تو خواهی باقی این گفت وگو ای اخی، در دفتر چارم بجو   اخی : به معنای برادر است ممکن است خطاب به خواننده مثنوی باشد یا خطاب به حسام الدین . حسام الدین از کاتبان مثنوی و فردی است که مولانا را تشویق به سرودن مثنوی کرده است . او جزء گروهی بوده که به آنها جوانمردان گفته میشده . امیدوارم همون قدر که من لذت بردم شما هم از خوندن این ابیات لذت برده باشید بعد نوشت ( آبان 92 ) :  به زودی ادامه این داستان تقدیم شما میگردد .
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ شهریور ۸۷ ، ۲۰:۴۷
نازنین جمشیدیان
این داستان آخرین داستان دفتر سوم هست و در این دفتر هم تمام نمیشه و در دفتر چهارم ادامه پیدا می کنه . در این داستان قصه ی جوانی را نشون میده که عاشق زنی میشه و تمام راه های ممکن را برای نشون دادن عشقش به اون امتحان میکنه اما همه با شکست روبه رو میشه اما یک شب بر حسب یک اتفاق با معشوق خودش دیدار می کنه و ... امروز بخش اول این داستان را می نویسم .  حکایت عاشقی ، دراز هجرانی ، بسیار امتحانی   یک جوانی بر زنی عاشق بده ست می ندادش روزگار ِ وصل، دست این داستان آخرین داستان دفتر سوم هست و در این دفتر هم تمام نمیشه و در دفتر چهارم ادامه پیدا می کنه . در این داستان قصه ی جوانی را نشون میده که عاشق زنی میشه و تمام راه های ممکن را برای نشون دادن عشقش به اون امتحان میکنه اما همه با شکست روبه رو میشه اما یک شب بر حسب یک اتفاق با معشوق خودش دیدار می کنه و ... امروز بخش اول این داستان را می نویسم .  حکایت عاشقی ، دراز هجرانی ، بسیار امتحانی   یک جوانی بر زنی عاشق بده ست می ندادش روزگار ِ وصل، دست بس شکنجه کرد عشقش بر زمین خود چرا دارد ز اول عشق، کین ؟  عشق، از اول چرا خونی بود ؟ تا گریزد، آنکه بیرونی بود در عرفان ، برای عشق ( عشق غیر مادی ) خوشی وجود ندارد و از اولین گام با درد همراهه . با عشق موجود در اشعار حافظ فرق داره .  چون فرستادی رسولی پیش ِ زن  آن رسول از رشک، گشتی راه زن  ور به سوی زن نبشتی کاتبش نامه را تصحیف خواندی نائبش  در این ابیات کارهایی که انجام داده برای رسیدن به معشوق و جواب نداده را عنوان میکنه . ابتدا رسولی پیش زن میفرسته که رسول از بخل و حسد به جای باز کردن راه ، اونو میبنده و در بیت بعد در مورد نامه ای میگه که در هنگام خواندن به صورت اشتباه برای زن بیان میشه .   ور صبا را پیک کردی در وفا از غباری تیره گشتی آن صبا  صبا همیشه رابط بین عاشق و معشوقه . اینجا میخواد نشون بده که اگه حتی صبا را مسئول پیام رسانی میکرد صبا نیز به گرد و غبار تبدیل میشد .  رقعه، گر بر پرِّ مرغی دوختی پرِّ مرغ، از تفِّ رقعه سوختی  و اگه نامه رو به پر مرغ می دوخت پر مرغ به خاطر داغ بودن نامه می سوخت .  راههای چاره را غیرت ببست لشکر اندیشه را رایت شکست بود اوّل مونس غم، انتظار آخرش بشکست، کی؟ هم انتظار  در اینجا منظور غیرت خداوندی است . و رایت شکست به معنای شکست خوردن اندیشه است .  از این قسمت به بعد حالت عشق و پشیمانی عاشق نشون داده میشه :  گاه گفتی: کین بلای بی دواست گاه گفتی: نی، حیات جان ماست گاه هستی زو برآوردی سری گاه او از نیستی خوردی بری   هستی : خودخواهی درون عاشق  چونکه بر وی سرد گشتی این نهاد جوش کردی گرم ِ چشمۀ اتحاد  منظور از این نهاد همان خودخواهی اوست .  چونکه با بی برگی ِ غربت بساخت برگِ بی برگی به سوی او بتاخت  برگ بی برگی : از اصطلاحات معروف مولاناست که چندین جا به کار برده است . به معنای فدا کردن تمام مادیات و فانی شدن در رسیدن به خداست .   خوشه های فکرتش بی کاه شد شبروان را، رهنما چون ماه شد  ای بسا طوطی ِ گویای ِ خمش ای بسا شیرین روان ِ رو ُترُش   در اینجا اشاره به این مطلب داره که نباید با توجه به ظاهر افراد بر روی آنها قضاوت کرد .  رو به گورستان، دمی خامش نشین آن خموشان ِ سخن گو را ببین  لیک اگر یک رنگ بینی خاکشان نیست یکسان حالت چالاکشان  شحم و لحم زندگان یکسان بود آن یکی غمگین، دگر شادان بود   منظور از شحم و لحم جسم انسان است . که انسان ها در ظاهر تفاوتی با هم ندارند اما در باطن متفاوتند .   تو چه دانی تا ننوشی قالشان ؟  زآنکه پنهان است بر تو حالشان   ننوشی : نشنوی   بشنوی از قال، های و هوی را کی ببینی حالتِ صد توی را ؟  نقش ما یکسان، به ضدها متصف خاک هم یکسان، روانشان مختلف   متصف : وصف شده   همچنین یکسان بود آوازها آن یکی پُر درد و، آن پُر نازها  بانگ اسبان بشنوی اندر مصاف بانگ مرغان بشنوی اندر طواف   طواف : دشت   آن یکی از حقد و، دیگر ز ارتباط آن یکی از رنج و، دیگر از نشاط  هر که دور از حالت ایشان بود پیشش آن آوازها یکسان بود   در اینجا اشاره به آواهای حیوانات دارد . اسبی که در میدان است با پرنده ای که در دشت است هم آوا نیست . سب صدایش از کینه و دشمنی در میدان جنگ است و مرغ برای یافتن جفت .   آن درختی جنبد از زخم تبر و آن درختِ دیگر از باد سحر  بس غلط گشتم، ز دیگِ مُرده ریگ زآنکه سر پوشیده میجوشید دیگ   غلط گشتم در متون قدیمی به معنای واقعا اشتباه کردن است . دیگ مرده ریگ : در مثنوی به معنای چیز های بی ارزش است .   جوش و نوش هر کست گوید: بیا جوش صدق و، جوش تزویر و، ریا  گر نداری بو، ز جان ِ رو شناس رو دماغی دست آور، بو شناس  آن دماغی که بر آن گلشن تند چشم یعقوبان هم، او روشن کند   در اینجا مسئله بوشناسی مطرح میشه در دفتر چهارم بیشتر در مورد آن گفته خواهد شد . از نظر او باید بو شناس باشی تا بتوانی خوب و بد را از هم تشخیص دهی .   هین ! بگو احوال آن خسته جگر  کز بخاری دور ماندیم ای پسر  در انتها دوباره با گفتن این بیت ما را به داستان عاشق باز می گرداند .
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ شهریور ۸۷ ، ۲۱:۱۲
نازنین جمشیدیان
مولانا که بود ؟ دفتر اول دفتر دوم دفتر سوم دفتر چهارم دفتر پنجم دفتر ششم
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ شهریور ۸۷ ، ۲۰:۵۵
نازنین جمشیدیان
با سلام به همه دوستان . دراین وبلاگ سعی دارم بخش هایی از مثنوی معنوی را در اختیار شما قرار دهم . البته من شاگرد کوچکی در این راه هستم که درس ها را با استاد ورد مرور می کنم و توضیحات ایشان را در اختیار شما قرار میدهم . که از ایشان نیز بسیار سپاسگزارم . ضمنا برای متن اشعار از نسخه ی دکتر استعلامی بهره می گیرم که ایشان نیز از مثنوی موجود در قونیه که در حال حاضر معتبرترین نسخه است استفاده کرده اند . منتظر نظرات شما هستم . در پست بعدی لینک هایی قرار دادم برای دسترسی به موضوعات موجود در دفاتر مختلف که راحت تر بتوانید به دفتر خاصی دسترسی داشته باشید .  البته در حال حاضر خود دفتر سوم را تمام کرده ام و به ترتیبی که در کلاس خودم پیش میروم برای شما نیز می نویسم اما امیدوارم در روزهای آینده بتونم با سرعت بیشتری کار را انجام داده و  اطلاعات بیشتری در وبلاگ قرار دهم . با تشکر نازنین
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ شهریور ۸۷ ، ۲۰:۵۳
نازنین جمشیدیان