امروز بخش بعدی را برای شما مینویسم که ادامه ی مبحث قبل و ادامه ی آن در دفتر چهارم هست .این بخش آخرین بخش دفتر سوم است . و از معروفترین ابیات مثنوی است . به نظر من که بسیار زیباست . امیدوارم شما هم لذت ببرید :
یافتن عاشق معشوق را و بیان آن که جوینده یابنده بود که (فَمَنْ یعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیراً یرَهُ)
کان جوان، در جست و جو بُد هفت سال
از خیال وصل گشته چون خیال
امروز بخش بعدی را برای شما مینویسم که ادامه ی مبحث قبل و ادامه ی آن در دفتر چهارم . این بخش آخرین بخش دفتر سوم است . و از معروفترین ابیات مثنوی است . به نظر من که بسیار زیباست . امیدوارم شما هم لذت ببرید :
یافتن عاشق معشوق را و بیان آن که جوینده یابنده بود که (فَمَنْ یعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیراً یرَهُ)
کان جوان، در جست و جو بُد هفت سال
از خیال وصل گشته چون خیال
به احتمال زیاد در اینجا که اشاره شده جوان هفت سال به دنبال وصل بوده ، هفت عددی تصادفی نیست و شاید هفت مرحله عشق در نظر او بوده است .
و در قسمتی که اشاره می کند که فرد مانند خیال شده یعنی آنقدر در این مسئله غرق گشته بود که مانند یک تصویر یا شبه شده .
سایۀ حق بر سر بنده بود
عاقبت جوینده یابنده بود
گفت پیغمبر که: چون کوبی دری
عاقبت ز آن در برون آید سری
چون نشینی بر سر کوی کسی
عاقبت بینی تو هم روی کسی
چون ز چاهی می َکنی هر روز خاک
عاقبت اندر رسی در آب پاک
در این ابیات با ذکر مثال های گوناگون که روش کار مولانا است نشان می دهد که تلاش در رسیدن به مقصود بسیار موثر است و خداوند تلاشی را بی پاسخ نخواهد گذاشت .
جمله دانند این، اگر تو نگروی
هر چه میکاریش، روزی بدروی
سنگ بر آهن زدی، آتش نجَست
این بباشد، ور نباشد نادر است
در اینجا اشاره به مسائلی می کند که اتفاق افتادن آنها نادر است اما بعضی افراد به همان اتفاق نادر بسنده می کنند و دست از تلاش و کوشش بر میدارند .
مثلا در قسمت بالا می گوید هنگامی که سنگی بر آهن بزنی جرقه میزد و اگر این اتفاق نیفتاد از اتفاق است و همیشگی نیست .
آن که روزی نیستش بَخت و نجات
ننگرد عقلش، مگر در نادرات
کان فلان کس، کِشت کرد و بَر نداشت
و آن صدف بُرد و، صدف گوهر نداشت
در این بخش ها به افرادی اشاره می کند که به قول ما امروزیها فقط نیمه ی خالی لیوان را میبینند . مثلا فقط مزرعه ای را میبینند که کشت آن خراب شده . یا در صدها صدف مروارید دار فقط صدفی را میبینند که خالی است .
بلعم باعور و ابلیس لعین
سود نامدشان عبادتها و دین
صد هزاران انبیا و رهروان
ناید اندر خاطر آن بد گمان
این دو را گیرد که تاریکی دهد
در دلش ادبار جز این کی نهد ؟
بلعم بن باعور نام مردی بوده زاهد که مستجاب الدعوه بود و به اغوای زن بر موسی و قوم او دعا کرد که در تیه سرگردان شدند و سپس موسی دعا کرد تا ایمان از او سلب شد .
ابلیس نیز که بعد از سال ها عبادت و بندگی از پیشگاه خداوند رانده شد .
فرد بدبین این دو نفر را میبیند و صدهزار انبیاء که آمده اند را نمی بیند .
ادبار : بدبخت
بس کسا که نان خورد، دلشاد او
مرگ او گردد، بگیرد در گلو
پس تو ای ادبار، رو نان هم مخَور
تا نیفتی همچو او در شور و شر
صد هزاران خلق نانها میخورند
زور می یابند و جان می پرورند
تو بدان نادر کجا افتاده ای ؟
گر نه محرومی و ابله زاده ای
بسیار کسان هستند که نان می خورند و از آن نشاط و زور بازو به دست می آورند اما آن فرد نادان فقط کسی را میبیند که نان در گلویش گیر کرده و خفه می شود .
این جهان پر آفتاب و نور ماه
او بهشته، سر فرو برده به چاه
که اگر حق است، پس کو روشنی ؟
سر ز چه بردار و بنگر ای دنی
جمله عالم، شرق و غرب آن نور یافت
تا تو در چاهی، نخواهد بر تو تافت
چَه رها کن، رو به ایوان و کروم
کم ستیز اینجا بدان کاللـّج شوم
در این جهانی که پر از نور و روشنایی است او سر خود را در چاهی فرو کرده و به دنبال نور می گردد . سر را از چاه بیرون بیار ای آدم پست ( دنی ) و ببین که از شرق تا غرب را نور و روشنایی او فرا گرفته و تا وقتی تو در چاه هستی بر تو نمیتابه . چاه را رها کن و پا به باغ ( کروم : به باغ انگور گفته می شود اما اینجا منظور باغ به معنای عام است ) بگذار و کمتر لجبازی کن .
هین مگو: کاینک فلانی کِشت کرد
در فلان سال و، ملخ کِشتش بخَورد
پس چرا کارم؟ که اینجا خوف هست
من چرا افشانم این گندم ز دست ؟
وآنکه او نگذاشت کِشت و کار را
پُر ُکند ، کوریّ تو ، انبار را
نگو که فلان فرد کشت کرد و ملخ خورد پس چرا کاری که در آن ترس و شک است انجام دهم . کسی که کشت و کا را کنار گذاشت انبارش به جای محصول از کوری خودش پر می شود .
از این قسمت به بعد دوباره بخ داستان عاشق بر می گردد :
چون دری می کوفت او از سلوتی
عاقبت دریافت روزی خلوتی
در اینجا با توجه به ابیات قبلی و اینکه فردی که تلاش کند بالاخره به نتیجه میرسد نلاش عاشق را بی ثمر ندانسته و می گوید او هم روزی با معشوق خود به خلوتی رسید .
سلوتی : آرامش
جست از بیم عسس، او شب به باغ
یار خود را یافت با شمع و چراغ
عاشق داستان ما در شب از دست پاسبان شب می گریخته و به باغی داخل میشود که معشوق خود را در آنجا میابد .
گفت سازندۀ سبب را آن نفس:
ای خدا، تو رحمتی کن بر عسس
با خداوند گفت : ( سازنده ی سبب ) که رحمت تو بر آن مرد نگهبان شب .
ناشناسا، تو سببها کرده ای
از در دوزخ بهشتم بُرده ای
بهر آن کردی سبب این کار را
تا ندارم خوار من یک خار را
و با خدا می گوید که تو کارهای بسیاری انجام میدهی که من از سبب اتفاق افتادن آنها بی اطلاعم . مانند این است که مرا از در جهنم به بهشت وارد کنی . این کار را به این دلیل انجام دادی که من چیزهای به نظر بی ارزش را بی ارزش ندانم .
واقعا در زندگی ما خیلی اوقات یک ماجرایی که از نظر ما شر هست به نیکی تبدیل میشه .
در شکستِ پای، بخشد حق، پری
هم ز قعر چاه بگشاید دری
خیلی اوقات ممکنه پای تو بشکنه اما خداوند در عوض آن پر و بال معنوی به تو بده . او حتی میتونه از قعر چاه دری برای نجات تو باز کنه .
تو مبین که بر درختی یا به چاه
تو مرا بین که منم مفتاح راه
خداوند کلید باز شدن راه هاست چه تو در قعر چاه باشی چه در بالای درخت .
گر تو خواهی باقی این گفت وگو
ای اخی، در دفتر چارم بجو
اخی : به معنای برادر است ممکن است خطاب به خواننده مثنوی باشد یا خطاب به حسام الدین .
حسام الدین از کاتبان مثنوی و فردی است که مولانا را تشویق به سرودن مثنوی کرده است . او جزء گروهی بوده که به آنها جوانمردان گفته میشده .
امیدوارم همون قدر که من لذت بردم شما هم از خوندن این ابیات لذت برده باشید
بعد نوشت ( آبان 92 ) : به زودی ادامه این داستان تقدیم شما میگردد .