حکایت عاشقی ، دراز هجرانی ، بسیار امتحانی
پنجشنبه, ۷ شهریور ۱۳۸۷، ۰۹:۱۲ ب.ظ
این داستان آخرین داستان دفتر سوم هست و در این دفتر هم تمام نمیشه و در دفتر چهارم ادامه پیدا می کنه . در این داستان قصه ی جوانی را نشون میده که عاشق زنی میشه و تمام راه های ممکن را برای نشون دادن عشقش به اون امتحان میکنه اما همه با شکست روبه رو میشه اما یک شب بر حسب یک اتفاق با معشوق خودش دیدار می کنه و ... امروز بخش اول این داستان را می نویسم . حکایت عاشقی ، دراز هجرانی ، بسیار امتحانی
یک جوانی بر زنی عاشق بده ست
می ندادش روزگار ِ وصل، دست
این داستان آخرین داستان دفتر سوم هست و در این دفتر هم تمام نمیشه و در دفتر چهارم ادامه پیدا می کنه . در این داستان قصه ی جوانی را نشون میده که عاشق زنی میشه و تمام راه های ممکن را برای نشون دادن عشقش به اون امتحان میکنه اما همه با شکست روبه رو میشه اما یک شب بر حسب یک اتفاق با معشوق خودش دیدار می کنه و ... امروز بخش اول این داستان را می نویسم . حکایت عاشقی ، دراز هجرانی ، بسیار امتحانی
یک جوانی بر زنی عاشق بده ست
می ندادش روزگار ِ وصل، دست
بس شکنجه کرد عشقش بر زمین
خود چرا دارد ز اول عشق، کین ؟
عشق، از اول چرا خونی بود ؟
تا گریزد، آنکه بیرونی بود
در عرفان ، برای عشق ( عشق غیر مادی ) خوشی وجود ندارد و از اولین گام با درد همراهه . با عشق موجود در اشعار حافظ فرق داره .
چون فرستادی رسولی پیش ِ زن
آن رسول از رشک، گشتی راه زن
ور به سوی زن نبشتی کاتبش نامه را
تصحیف خواندی نائبش
در این ابیات کارهایی که انجام داده برای رسیدن به معشوق و جواب نداده را عنوان میکنه . ابتدا رسولی پیش زن میفرسته که رسول از بخل و حسد به جای باز کردن راه ، اونو میبنده و در بیت بعد در مورد نامه ای میگه که در هنگام خواندن به صورت اشتباه برای زن بیان میشه .
ور صبا را پیک کردی در وفا
از غباری تیره گشتی آن صبا
صبا همیشه رابط بین عاشق و معشوقه . اینجا میخواد نشون بده که اگه حتی صبا را مسئول پیام رسانی میکرد صبا نیز به گرد و غبار تبدیل میشد .
رقعه، گر بر پرِّ مرغی دوختی پرِّ مرغ، از تفِّ رقعه سوختی
و اگه نامه رو به پر مرغ می دوخت پر مرغ به خاطر داغ بودن نامه می سوخت .
راههای چاره را غیرت ببست
لشکر اندیشه را رایت شکست
بود اوّل مونس غم، انتظار
آخرش بشکست، کی؟ هم انتظار
در اینجا منظور غیرت خداوندی است . و رایت شکست به معنای شکست خوردن اندیشه است .
از این قسمت به بعد حالت عشق و پشیمانی عاشق نشون داده میشه :
گاه گفتی: کین بلای بی دواست
گاه گفتی: نی، حیات جان ماست
گاه هستی زو برآوردی سری
گاه او از نیستی خوردی بری
هستی : خودخواهی درون عاشق
چونکه بر وی سرد گشتی این نهاد
جوش کردی گرم ِ چشمۀ اتحاد
منظور از این نهاد همان خودخواهی اوست .
چونکه با بی برگی ِ غربت بساخت
برگِ بی برگی به سوی او بتاخت
برگ بی برگی : از اصطلاحات معروف مولاناست که چندین جا به کار برده است . به معنای فدا کردن تمام مادیات و فانی شدن در رسیدن به خداست .
خوشه های فکرتش بی کاه شد
شبروان را، رهنما چون ماه شد
ای بسا طوطی ِ گویای ِ خمش
ای بسا شیرین روان ِ رو ُترُش
در اینجا اشاره به این مطلب داره که نباید با توجه به ظاهر افراد بر روی آنها قضاوت کرد .
رو به گورستان، دمی خامش نشین
آن خموشان ِ سخن گو را ببین
لیک اگر یک رنگ بینی خاکشان
نیست یکسان حالت چالاکشان
شحم و لحم زندگان یکسان بود
آن یکی غمگین، دگر شادان بود
منظور از شحم و لحم جسم انسان است . که انسان ها در ظاهر تفاوتی با هم ندارند اما در باطن متفاوتند .
تو چه دانی تا ننوشی قالشان ؟
زآنکه پنهان است بر تو حالشان
ننوشی : نشنوی
بشنوی از قال، های و هوی را
کی ببینی حالتِ صد توی را ؟
نقش ما یکسان، به ضدها متصف
خاک هم یکسان، روانشان مختلف
متصف : وصف شده
همچنین یکسان بود آوازها
آن یکی پُر درد و، آن پُر نازها
بانگ اسبان بشنوی اندر مصاف
بانگ مرغان بشنوی اندر طواف
طواف : دشت
آن یکی از حقد و، دیگر ز ارتباط
آن یکی از رنج و، دیگر از نشاط
هر که دور از حالت ایشان بود
پیشش آن آوازها یکسان بود
در اینجا اشاره به آواهای حیوانات دارد . اسبی که در میدان است با پرنده ای که در دشت است هم آوا نیست . سب صدایش از کینه و دشمنی در میدان جنگ است و مرغ برای یافتن جفت .
آن درختی جنبد از زخم تبر
و آن درختِ دیگر از باد سحر
بس غلط گشتم، ز دیگِ مُرده ریگ
زآنکه سر پوشیده میجوشید دیگ
غلط گشتم در متون قدیمی به معنای واقعا اشتباه کردن است . دیگ مرده ریگ : در مثنوی به معنای چیز های بی ارزش است .
جوش و نوش هر کست گوید: بیا
جوش صدق و، جوش تزویر و، ریا
گر نداری بو، ز جان ِ رو شناس
رو دماغی دست آور، بو شناس
آن دماغی که بر آن گلشن تند
چشم یعقوبان هم، او روشن کند
در اینجا مسئله بوشناسی مطرح میشه در دفتر چهارم بیشتر در مورد آن گفته خواهد شد . از نظر او باید بو شناس باشی تا بتوانی خوب و بد را از هم تشخیص دهی .
هین ! بگو احوال آن خسته جگر
کز بخاری دور ماندیم ای پسر
در انتها دوباره با گفتن این بیت ما را به داستان عاشق باز می گرداند .
۸۷/۰۶/۰۷