برگ بی برگی

برگ بی برگی تو را چون برگ شد ، جان باقی یافتی و مرگ شد ...

برگ بی برگی تو را چون برگ شد ، جان باقی یافتی و مرگ شد ...

سلوکی در راه حقیقت ....

بایگانی

غرض از سمیع و بصیر گفتن خدا را (بخش پنجم )

چهارشنبه, ۱۶ بهمن ۱۳۹۲، ۰۹:۵۳ ق.ظ
سلام به دوستان عزیز  کم کم من هم باید از جناب مولانا وام بگیرم و بگم : "مدتی این مثنوی تاخیر شد "  میریم سراغ ادامه داستان . امیدوارم به یاد داشته باشید که عاشق داستان ما بعد از چندین سال بر حسب اتفاق معشوق را در باغی خلوت یافت و دست برد برای بوس و کنار که معشوق از این حرکت بسیار ناراحت شد و حالا ادامه ی ماجرا ( البته در پرانتز یاد آوری کنم که این بخش به صورت خلاصه خدمت دوستان ارائه شده و این قسمت باید قبل از بخش قبل باشه که من متاسفانه جا انداختم و الان نوشتم ! )  در ابتدای این بخش حضرت مولانا به صفات و ذات خداوند اشاره کرده اند و البته در بخشی به طور کلی اشاره به این مطلب شده بود که این صفات در ذات خداوند و به صورت ازلی و ابدی جاری هستند (که من به دلیل تخصصی بودن و اینکه خود من هم نیاز به تحقیق و مطالعه بیشتری دارم در این زمینه تا بتونم برای کسی بازش کنم از نوشتن آن طفره رفتم ) :  خداوند بصیر و سمیع و علیم (بینا- شنوا- دانا) ، بر هر آنچه میگویی و عمل میکنی آگاه است ... ( پس یک کمی بیشتر مواظب باش و فکر نکن هر جایی میتونی هر کاری میخوای بکنی و هر چیزی می خوای بگی! )   غرض از سمیع و بصیر گفتن خدا را 216 از پی آن گفت حق خود را "بصیر" که بُوَد دیدِ وی ات هر دم نذیر از پی آن گفت حق خود را "سمیع" تا ببندی لب ز گفتار شنیع  از پی آن گفت حق خود را "علیم" تا نیندیشی فسادی تو، ز بیم  در اینجا معشوق داستان ما به گفتار میاد و میگه :  من قبل از اینکه به وصال تو برسم ، از همان دورادور و در طی این هشت سال میدانستم تو چه کاره ای ! تو درست است که خوب رویی اما بد رفتار ! اگر چشم من التهابی داشته باشد (عمش) حتی وقتی خودم چشمم را نمی بینم اما دردش را که حس میکنم ! ( یعنی درسته که من از تو دور بودم و در ظاهر تو رو نمیدیدم اما خیال نکن که از رفتار و حرکات تو غافل بودم ) . تو مرا مثل بره ای بی شبان دیدی و فکر کردی نگهبانی ندارم ؟!  عاشق وقتی دچار درد و ناراحتی میشود که نظر به غیر از دوست دوخته باشد . ( البته دوستان به این نکته توجه داشته باشید که  مولانا در خلال اینکه حرف هایی از زبان معشوق میزنه در اصل شیوه ی عاشقی کردن یاد میده ، مخصوصا شیوه ی عاشقی با حضرت حق )  آن آهو را (ظبی) بی شبان دانسته اند و آن شکار را (سبی) فکر کرده اند می توانند رایگان به دست آورند!  ولی بدان که اگر زیاد به این شکار نزدیک شوی و فکر کنی بی نگهبان است به خاطر وجود همان نگهبان، تیز غمزه اش بر جگرت فرود می آید .  (در اینجا مولانا اشاره ی زیبایی  میکند به اینکه عاشق نباید فکر کند که نزدیک شدن به معشوق آسان است ، این وصال آسان به دست نمی آید ! )  فکر نکن که آن علیم ( اشاره به خداوند ) غافل و غایب است .  این نفس شهوانی است که چون کور است حق را نمی بیند . من این هشت سال برای این از تو هیچ سراغی نگرفتم که تو را پر از جهل دیدم و کور دل . جای پرسش و جوابی نبود ! این جهل در تو کاملا عیان بود . ( واقعا این که میگن باید از اعمال و رفتار هر کسی پی به درونش برد راست گفته اند ! چقدر بعضی ها زیبا حرف میزنند اما وقتی پای عمل میرسند خودشان یک کلمه از حرف هاشون رو عمل نمی کنند ! ) * "تون" آتش خانه حمام بوده که برای افروختن آتش ، سرشان را به داخل آن میبردند .  225 من همی دانستمت پیش از وصال که نکو رویی، ولیکن بد خصال  من همی دانستمت پیش از لِقا کز ستیزه راسخی اندر شِقا چون که چشمم سرخ باشد در عَمَش دانمش ز آن درد، گر کم بینمش  تو مرا چون برّه دیدی بی شُبان تو گمان بردی ندارم پاسبان  عاشقان از درد ز آن نالیده اند که نظر نا جایگه مالیده اند بی شُبان دانسته اند آن ظَبی را رایگان دانسته اند آن سَبی را تا ز غمزه تیر آمد بر جگر که نباشد حارس از دنباله ام  سرد بود آن باد یا گرم، آن علیم نیست غافل، نیست غایب، ای سَقیم! نفس ِ شهوانی ز حق کرّ است و کور من به دل کوری ت می دیدم ز دور هشت سالت زآن نپرسیدم به هیچ که پُرَت دیدم ز جهل ِ پیچ پیچ  خود چه پرسم آن که او باشد به تون  که: "تو چونی ؟"، چون بود او سر نگون
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۱۱/۱۶
نازنین جمشیدیان

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی