در نمد دوختن زن عرب ، سبوی آب باران را ( بخش یازدهم )
يكشنبه, ۹ تیر ۱۳۹۲، ۰۹:۲۴ ق.ظ
سلام به دوستان عزیز قسمت های قبل داستان رو میتونید از اینجا بخونید .پیشنهاد میکنم این قسمت رو از دست ندین که مقدمه ی اتفاقاتی بسیار زیباست ... خب به اینجای داستان رسیدیم که مرد عرب برای راهی شدن و پیش خلیفه ی کریم رفتن ، به دنبال هدیه ی با ارزشی بود که دست خالی نره و زن بهش پیشنهاد کرد که آب بارانی که در کوزه جمع کردند رو ببره و چون با ارزش ترین چیزی بود که داشتند فکر میکردند برای خلیفه هم همینطوره . کوزه رو توی نمد گذاشتند و درش رو دوختند و گفتند که :" بله این آب بهترین چیز هست و روزه اش رو خلیفه با این آب باز میکنه حتما . چنین آبی در جهان پیدا نمیشه و مثل شرابی ناب ( رحق ) هست و به ذوق آنها خوش میاد حتما . آخه خلیفه و دور و بری هاش از بس آب شور و تلخ خوردند دائما در بیماری و نا خوشی به سر میبرند !! " ( خداییش آدم های خوشحالی بودنااا : البته نمونه ی ما آدم هان دیگه ... ) مرغی که در کنار آب شور زندگی میکنه ، چه میفهمه معنی آب شیرین رو ؟! ای انسانی که جای تو در کنار چشمه ی شوری ست ، تو از آب شیرین و رودهای جاری همچون شکر چه می فهمی ؟؟ ای تویی که در این زندگی که مانند کاروان سرایی برای اقامتی کوتاه ، بساط زندگی پهن کرده ای و درگیر آن شده ای ، تو چه میدانی مَحو و سُکر و انبساط چیست؟؟ در اینجا لازمه به معنای این سه کلمه ای اشاره ای داشته باشم : مَحو : حالتی است که سالک از صفات خود و "من" دست کشیده و جز پرودگار چیزی نبیند و سُکر: مستی روحانی سالک است در مسیر به سمت حق . در این حالت ، بی خبری ، با دیدن جمال حق ، بر سالک پدیدار میشود . و انبساط : حالتی است که سالک به جایی میرسد که میتواند بی پرده و بدون مراعات بزرگی پروردگار ، درد و نیاز خود را با او بیان کند .این حالات را مولانا امواج دریای حق میداند . مولانا به این نکته اشاره میکنه در این ابیات که : هر چند تو ممکنه خیلی چیزها شنیده باشی و خونده باشی و فکر کنی چیزهایی در مورد سیر الی الله میدانی ، اما تو مثل بچه ای هستی که فقط حروف رو از پدر و پدربزرگ اش یاد گرفته و به معنای حقیقی آن دست نیافته . خلاصه آقای اعرابی سبو اش رو برداشت و راهی شد ، روز و شب با ترس و لرز سبو رو از بیابان به سمت شهر به دنبال خودش میکشید . از اونطرف خانم اعرابی هم نشسته بود پای جانماز و برای اینکه خداوند سبو رو حفظ کنه دعا می کرد که : " خدایا این سبوی ما رو از دزدان راهزنان حفظ کن تا برسه به دست خلیفه . میدونم که شوهرم توانا است در به ثمر رساندن این کار ، اما این آب از گوهر هم پر ارزش تر هست و مثل آب کوثر میمونه ... " با دعاهای زن و زحمت های مرد ، بالاخره کوزه ی ما از اتفاقات بد در امان ماند تا به دارالخلافه رسید ... وقتی رسید به درالخلافه ، دید که درگاهی است پر از نعمت و اهل حاجت با امیدواری و انتظار چشم به راه هستند ... در هر لحظه کسی به خواسته اش میرسه و نه تنها خواسته اش بلکه چیزی بیش از حد انتظارش بهش داده میشه ... در بارگاه ، زشت و زیبا و کافر و مومن فرقی ندارند ، مثل خورشید و باران ، رحمت بر سر همه میباره ، نه مثل بهشت که مختص افراد خاصی است . قومی به آرزوهاشون رسیده اند و قومی ایستادند برای گرفتن حاجت ها . مثل صحنه ی قیامت همه صف کشیده اند در بر اون بزرگوار ، خاص و عام ، از همه ی طبقات ، همه جمع هستند . آن کسی که اهل ظاهر و صورت بوده ، بهش خواسته های مادی اش رو داده اند و آن کسی که خواسته های معنوی داشته ، آنجا دریای معنا را یافته .. آنکه بی همت وارد این درگاه شده ، همتی نو یافته و آنکه همتی داشته در نعمت ها به رویش گشوده شده ...
در نمد دوختن زن عرب ، سبوی آب باران را ، و مُهر نهادن بر وی از غایت اعتقاد عرب 2732 مرد گفت : " آری سبو را سر ببندهین ! که این هدیه ست ما را سودمنددر نمد در دوز تو این کوزه راتا گشاید شه ، به هَدیه روزه راکین چنین، اندر همه آفاق نیستجز رَحیق و مایۀ اَذواق نیست زآن که ایشان ز آب های تلخ و شوردائما پر علّت اند و نیم کور"مرغ ، کآب شور باشد مسکنشاو چه داند جای آب روشنش؟ ای که اندر چشمۀ شور است جاتتو چه دانی شطّ و جیحون و فرات؟ ای تو نارسته از این فانی رِباطتو چه دانی مَحو و سُکر و انبساط؟ور بدانی نَقلت از اُبّ و جدّ استپیش تو این نامها چون ابجد است ابجد و هَوَّز چه فاش است و پدیدبر همه طفلان ، و معنی بس بعیدپس سبو برداشت آن مرد عربدر سفر شد ، می کشیدش روز و شب بر سبو لرزان بُد از آفات دهرهم کشیدش از بیابان تا به شهرزن ، مُصَلّا باز کرده از نیازربِّ سَلَّم، ِورد کرده در نمازکه : " نگه دار آبِ ما را از خسانیا رب آن گوهر بدان دریا رسان گر چه شویم آگه است و پُر فن استلیک گوهر را هزاران دشمن است خود چه باشد گوهر؟ آب کوثر استقطره یی زین است کاصل گوهر است " از دعاهای زن و زاری اووز غم مرد و گرانباری اوسالم از دزدان و از آسیب سنگبرد تا دار الخلافه بی درنگ دید درگاهی پر از اِنعام هااهل حاجت گستریده دام هادم به دم هر سوی صاحب حاجتییافته ز آن در عطا و خِلعتی بهر گبر و مومن و زیبا و زشتهمچو خورشید و مطر، نی چون بهشت دید قومی در نظر آراستهقوم دیگر منتظر برخاسته خاص و عامه ، از سلیمان تا به مورزنده گشته چون جهان از نفخِ صوراهل صورت در جواهر بافتهاهل معنی بحر معنی یافته آن که بی همّت، چه با همّت شدهو آن که با همّت، چه با نعمت شده
۹۲/۰۴/۰۹