تسلیم کردن مرد خود را به آنچه التماس زن بود ( بخش ششم )
دوشنبه, ۲۳ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۱۲:۲۷ ب.ظ
سلام به دوستان عزیز میریم سراغ ادامه ی داستان ، قسمت های قبل داستان رو میتونید از اینجا بخونید .در قدیم به افردی که مامور اجرای قانون بودند عوان می گفتند ، این آدم ها نماد ظلم و ستم به مردم بودند و زورگو ... و معمولا آخر عمر توبه میکردند و از کارهای گذشته خود پشیمان می شدند . حالا آقای اعرابی داستان ما هم همین حس رو پیدا کرده ! و حسابی پشیمون شده از حرف هایی که به زن زده و کارهایی که کرده . احساس میکنه اعتراض همسرش ، از اشاره های حق بوده و مخالفتی که کرده مخالفت با حق ( اینجا اصطلاح "جان جان" به معنای ذات حق تعالی است ) . مولانا میگه قضای الهی عامل بسته شدن چشم بصیرت هست و حتی عقل رو گیج میکنه و وقتی قضای الهی رد شد تازه فرد میفهمه که چه کاری انجام داده ! این قضیه "قضا و قدر " هم خودش حکایتی است ... فقط به نظر من حکمت های الهی گاهی اونقدر پیچیده است که ما بیشتر مواقع نمی فهمیم پشت این اتفاق ها قراره چی رقم بخوره و راز این اتفاق ها از دید ما پنهان میمونه ... و از طرفی بسیاری از اتفاقات که ما فکر میکنیم بلایی است که بر ما نازل شده بر اثر اعمال و رفتاری از خودمان بر ما جاری شده ... آقای اعرابی به همسرش میگه که من پشیمانم از این کاری که کردم و اگر کافری کردم حالا روی به مسلمانی میارم . مولانا از حرف آقای اعرابی خارج میشه و خود شروع به سخن گفتن میکنه : حضرت حق آنقدر پر رحمت هست که حتی وقتی کافر پیری توبه کنه ، اون رو میبخشه ، هر آفریده ای از عدم ، به عشق معرفت حق حرکت میکنه ، کفر و ایمان هر دو عاشق حضرت حق اند و چه مس و چه نقره به دنبال آن کیمیا هستند .
تسلیم کردن مرد خود را به آنچه التماس زن بود از طلب معیشت ، و آن اعتراض زن را اشارت حق دانستن
به نزد عقل هر داننده ای هست --- که با گردنده گرداننده ای هست
2449 مرد ز آن گفتن پشیمان شد ، چنانکز عَوانی ، ساعت مردن ، عَوان گفت : خصم جانِ جان چون آمدم؟بر سر جان من لگدها چون زدم؟ چون قضا آید ، فرو پوشد بصرتا نداند عقل ما پا را ز سرچون قضا بگذشت، خود را می خوردپرده بدریده، گریبان می دردمرد گفت : ای زن پشیمان می شومگر بُدم کافر مسلمان می شوم من گنه کار توام ، رحمی بکنبر مَکَن یکبارگیم از بیخ و بُن کافر پیر ار پشیمان می شودچون که عذر آرد ، مسلمان می شودحضرت پر رحمت است و پر کرمعاشق او، هم وجود و هم عدم کفر و ایمان عاشق آن کبریا
مسّ و نقره بنده ی آن کیمیا
مولانا در بخش بعدی با مثال فرعون فرعون ، اشاره میکنه به این مطلب که حتی فرعون هم در نهاد خود ، عشقی به حق داره و چقدر زیبا در مورد این اختلاف ها و دشمنی ها صحبت میکنه ، البته به نظر من این چند بیت خودش دنیایی است ... :
موسی و فرعون ، معنی را رهیظاهر، این ره دارد و آن بیرهی روز موسی پیش حق نالان شدهنیم شب فرعون هم گریان بُده کین چه غُل است ای خدا بر گردنم؟ور نه غل باشد، که گوید من منم؟... چون که بیرنگی اسیر رنگ شدموسیی با موسیی در جنگ شدچون به بیرنگی رسی کآن داشتی ، موسی و فرعون دارند آشتی ...
که با اجازه ی دوستان من الان بیشتر از این وارد این مبحث نمیشم .
جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدندیه پیشنهاد : http://www.beeptunes.com/
۹۲/۰۲/۲۳