برگ بی برگی

برگ بی برگی تو را چون برگ شد ، جان باقی یافتی و مرگ شد ...

برگ بی برگی تو را چون برگ شد ، جان باقی یافتی و مرگ شد ...

سلوکی در راه حقیقت ....

بایگانی

داستان خلیفه و اعرابی (بخش اول )

يكشنبه, ۲۵ فروردين ۱۳۹۲، ۰۹:۰۰ ق.ظ
سلام به دوستان عزیز دوباره بر می گردیم به داستان های مثنوی ، این بار می خوایم داستان اعرابی و خلیفه را از دفتر اول با هم بخونیم . در این داستان سه شخصیت اصلی وجود داره . که امروز تقریبا با اونها آشنا میشیم : خلیفه ای که در روزگار خودش به بخشندگی و کرم معروف هست ، و مرد و زن اعرابی که در فقر و نداری هستند  و زندگی رو به سختی طی میکنند . در ابتدا مولانا یک نمای کلی از این شخصیت ها به ما میده و در ادامه میبینیم که شکایت های زن از نداری و ... باعث میشه که مرد اعرابی راه بیافته تا بره پیش خلیفه و درخواست کمک کنه و ... فکر میکنم این داستان هم از داستان های زیبای مثنوی است که اگر دنبال کنید پشیمون نمیشید . در این داستان هم مولانا به سبک خودش مرتب از داستان اصلی ، به سراغ مطالب فرعی میره که با اجازه ، من بیشتر به داستان اصلی می پردازم و بعد از اتمام داستان ، به سراغ درس های کوتاه در دل داستان میریم . خلیفه ای بود در ایام قدیم که در کرم و بخشایش از حاتم طایی فراتر رفته بود . کرم را به کمال رسانده بود ( رایت ) و فقر و حاجت را از جهان برداشته بود . عدالت او تمام دنیا را در بر گرفته بود و بسیار بخشنده بود ( وهّاب : از صفات خداوند – بسیار بخشنده ) . آنقدر بخشنده بود که انگار دریاها و معادن در خطر نابودی قرار داشتند . کاروان ها پیاپی از همه جا به سوی او می آمدند تا از جود او برخوردار شوند . قصّۀ خلیفه که در کرم در زمان خود از حاتم طایی گذشته بود و نظیر خود نداشت 2255 یک خلیفه بود در ایّام پیشکرده حاتم را غلامِ جود خویش رایتِ اکرام و جود افراشتهفقر و حاجت از جهان برداشته بحر و دُر از بخشش اش صاف آمدهدادِ او از قاف تا قاف آمده در جهانِ خاک، ابر و آب بودمظهر بخشایش وَهّاب بوداز عطایش بحر و کان در زلزلهسوی جودش قافله بر قافله قبلۀ حاجت در و دروازه اشرفته در عالم به جود ، آوازه اش هم عجم ، هم روم ،هم ترک و عربمانده از جود و سخایش در عجب آب حیوان بود و دریای کرمزنده گشته هم عرب زو ، هم عجم مرد عرب  بیابان نشین - که در حقیقت داستان ما با او اتفاق می افتد  - با همسرش در حال گفتگو بود و زن به شکایت ؛  که از این همه فقر و نداری به تنگ آمده : نان و خورشت ما درد و ناراحتی است و آبمان ، اشکی که از دیده مان روان است . روز لباسمان آفتاب است و شب لحافمان مهتاب ، آنقدر گرسنه ایم که قرص ماه را فکر میکنیم قرص نان است و دست دراز میکنیم تا برداریم ، در مکتب درویشان این که ما اینقدر در فکر و محتاج لقمه نانی هستیم ننگ است ! مانند سامری * هستیم که همه از ما فراری هستند . اگر از کسی یک مشت عدس ( نسک ) بخواهم او برای من آرزوی مرگ میکند . اعراب به جنگ آوری و بخشش معروف هستند که تو هیچ کدام را نداری و مثل یک غلط در بین اعرابی . آنقدر فقیریم که مانند عنکبوت مگس را هم می خواهیم شکار کنیم ! اگر به میل من باشد که حتی اگر مهمانی داشته باشیم شب که خوابید به لباس او هم رحم نمی کنم ! . ( من شرمنده ام که اینقدر این خانم غر میزنه !! فعلا باید تحمل اش کنید ، البته همین غرها آقای اعرابی رو راهی میکنه و ... ) * سامری : سامری از مردان بنی اسرائیل و خاله زاده ی موسی بود . مطابق روایت هنگامی که موسی به کوه طور رفته بود ، سامری گوساله یی از زر ساخت و ا زخاک پای اسب جبرئیل در دهان او ریخت . گوساله به صدا در آمد و بنی اسرائیل این را معجزه سامری دانستند و به دستور او گوساله را پرستیدند . اما سرانجام به دعای موسی ، پروردگار سامری را منفور همه آفریدگان ساخت و او در خواری جان سپرد . قصۀ اعرابی درویش و ماجرای زن او با او ،  به سبب قلّت و درویشی  2263 یک شب اعرابی زنی مر شوی راگفت و از حد برد گفت وگوی را"کین همه فقر و جفا ، ما می کشیمجمله عالم در خوشی ما ناخوشیم نانمان نه ، نان خورشمان درد و رشککوزه مان نه ، آبمان از دیده اشک جامۀ ما روز، تاب آفتابشب نهالین و لحاف از ماهتاب قرص مَه را قرص نان پنداشتهدست سوی آسمان برداشته ننگ درویشان ز درویشی ماروز شب از روزی اندیشی ماخویش و بیگانه شده از ما رمانبر مثال سامری از مردمان گر بخواهم از کسی یک مشت نَسکمر مرا گوید : خمش کن ، مرگ و جَسک مر عرب را فخر ، غزو است و عطادر عرب تو ، همچو اندر خط  خطاچه غزا ؟ ما بی غزا خود کُشته ایمما به تیغ فقر بی سر گشته ایم چه عطا ؟ ما بر گدایی می تنیممر مگس را در هوا رگ می زنیم گر کسی مهمان رسد، گر من منم ، شب بخسبد ، دلقش از تن برکَنَم "
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۰۱/۲۵
نازنین جمشیدیان

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی