برگ بی برگی

برگ بی برگی تو را چون برگ شد ، جان باقی یافتی و مرگ شد ...

برگ بی برگی تو را چون برگ شد ، جان باقی یافتی و مرگ شد ...

سلوکی در راه حقیقت ....

بایگانی
سلام به همه ی دوستان عزیز و ایّام به کاماین اسباب کشی و جابه جایی باعث شد که بعد از مدت ها کتاب "پیامبر" از جبران خلیل جبران رو باز کنم و بخونم و بفهمم که چقدر فرق کردم و چقدر چیزهای جدید فهمیدم و افق های تازه ای برام باز شد، اتفاق شیرینی هست  . و امیدوارم سال های بعد هم اگه کتاب هایی که امروز میخونم رو دوباره مطالعه کنم ببینم که باز فرق کردم و میتونم با دید تازه ای بهشون نگاه کنم .کتاب پیامبر رو اگه نخوندید حتما بخونید و اگه مثل من قبلا خوندید حتما دوباره وقت بزارید و نگاهی بهش بندازید . مخصوصا با ترجمه دکتر الهی قمشه ای که منطبق با نوشته ها ، از متون و اشعار کهن ما استفاده کردند و بسیار شیرین و دوست داشتنی هست این شیوه ، چون میبینیم که حقیقت یکی بیشتر نیست ....بخش اول کتاب که در مورد عشق هست رو به شما دوستان عزیز تقدیم میکنم ، سر صبر بخونید ، با آرامش ، با دل ...  : آنگاه المیترا گفت : با ما از عشق سخن بگوی.پیامبر سر بر آورد و نگاهی به مردم انداخت ، و سکوت و آرامش مردم را فرا گرفته بود . سپس با صدایی ژرف و رسا گفت:هر زمان که عشق اشارتی به شما کرد در پی او بشتابید ،آن دم که دل به عشق دهی خوش دمی بود          در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست ( حافظ ) هر چند راه او سخت و نا هموار باشد.و هر زمان بالهای عشق شما را در بر گرفت خود را به او بسپارید، هر چند که تیغهای پنهان در بال و پرش ممکن است شما را مجروح کند.ای که از کوچه ی معشوقه ی ما میگذری           با خبر باش که سر میشکند دیوارش ( حافظ ) و هر زمان که عشق با شما سخن گوید او را باور کنید ،هر چند دعوت او رویاهای شما راچون باد مغرب در هم کوبد و باغ شما را خزان کند.زیرا عشق چنانکه شما را تاج بر سر می نهد  به صلیب نیز می کشد.و چنانکه شما را می رویاند ، شاخ و برگ شما را هرس می کند.و چنانکه تا بلندای درخت وجودتان بالا میرود و ظریف ترین شاخه های شما را که در آفتاب می رقصند نوازش می کند ،همچنین تا عمیق ترین ریشه های شما پایین می رود و آنها را که به زمین چسبیده اند تکان می دهد.عشق شما را چون خوشه های گندم دسته می کند.آنگاه شما را به خرمن کوب از پرده ی خوشه بیرون می آورد.و سپس به غربال باد ، دانه را از کاه می رهاند،و به گردش آسیاب می سپارد تا آرد سپید از آن بیرون آید.سپس شما را خمیر می کند تا نرم و انعطاف پذیر شوید ،و بعد از آن شما را بر آتش مقدس می نهد تا برای ضیافت مقدس خداوند نان مقدس شوید.عشق با شما چنین رفتارها می کند تا به اسرار قلب خود معرفت یابیدو بدین معرفت با قلب زندگی پیوند کنید و جزیی از آن شوید.اما اگر از ترس بلا و آزمون ، تنها طالب آرامش و لذتهای عشق باشید ، خوشتر آنکه عریانی خود بپوشانیدو از دم تیغ خرمن کوب عشق بگریزید ،به دنیایی که از گردش فصلها در آن نشانی نیست ؛جایی که شما می خندید اما تمامی خنده ی خود را بر لبنمی آوریدو می گریید اما تمامی اشکهای خود را فرو نمی ریزید.عشق  هدیه ای نمی دهد مگر از گوهر ذات خویش.و هدیه ای نمی پذیرد مگر از گوهر ذات خویش.عشق نه مالک است و نه مملوک ،زیرا عشق برای عشق کافی است.مطرب عشق این زند وقت سماع                بندگی بند و خداوندی صماع (مثنوی ) وقتی که عاشق می شوید مگویید:" خداوند در قلب من است." بلکه بگویید : " من در قلب خداوند جای دارم."و گمان مکنید که زمام عشق در دست شماست ،  بلکه این عشق است که اگر شما را شایسته بیند حرکت شما را هدایت می کند.دین من عشق است و مرکب عشق مرا به هر کجا خواهد سوق می دهد . ( محی الدین ابن عربی ) عشق را هیچ آرزو نیست مگر آنکه به ذات خویش در رسد.اما اگر شما عاشقید و آرزویی می جویید،آرزو کنید که ذوب شوید و همچون جویباری باشید که با شتاب می رود و برای شب آواز می خواند.آرزو کنید که رنج بیش از حد مهربان بودن را تجربه کنید.آرزو کنید که زخم خورده ی فهم خود از عشق باشید و خون شما به رغبت و شادی بر خاک ریزدآرزو کنید سپیده دم بر خیزید و بالهای قلبتان را بگشاییدو سپاس گویید که یک روز دیگر از حیات عشق به شما عطا شده است.آرزو کنید که هنگام ظهر بیارامید و به وجد و هیجان عشق بیاندیشید ،آرزو کنید که شب هنگام با دلی حق شناس و پر سپاس به خانه باز آیید ،و به خواب روید ، با دعایی در دل برای معشوق و آوازی بر لب در ستایش او.نازپرورده تنعم نبرد راه به دوست عاشقی شیوه ی رندان بلاکش باشد  ( حافظ )ز ملک تا ملکوتش حجاب بردارند کسی که خدمت جام جهان نما بکند طبیب عشق مسیحا دمیست مشفق ، لیکچو درد در  تو نبیند کرا دوا بکند ( حافظ )قدمی که بر گرفتی به وفا و عهد یاراناگر از بلا بترسی قدم مجاز باشد ( سعدی )دل که از ناوک مژگان تو در خون میگشتباز مشتاق کمانخانه ی ابروی تو بود ( حافظ )تیری که زدی بر دلم از غمزه خطا رفتتا باز چه اندیشه کند رای صوابت ( حافظ )از کتاب ‹ پیامبر›  جبران خلیل جبران ترجمه ی دکتر حسین الهی قمشه ای
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۰۱/۱۰
نازنین جمشیدیان

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی