برگ بی برگی

برگ بی برگی تو را چون برگ شد ، جان باقی یافتی و مرگ شد ...

برگ بی برگی تو را چون برگ شد ، جان باقی یافتی و مرگ شد ...

سلوکی در راه حقیقت ....

بایگانی

پایان داستان شیطان و معاویه

دوشنبه, ۹ بهمن ۱۳۹۱، ۰۲:۱۱ ب.ظ
سلام به همراهان همیشگی در ابتدا دوست دارم میلاد پیامبر عزیزمون رو به همگی تبریک بگم ، خیلی دوست دارم چیزی بنویسم در مورد ایشون اما همیشه هر وقت خواستم احساسم رو بگم نتونستم در قالب کلمات بیارم . فقط می تونم بگم که پیامبر را چه از دید یک  مسلمان نگاه کنیم و چه فردی بی طرف ( که من دومی رو ترجیح میدم ) انسان بزرگی میبینیم که در مقابل خیلی چیزها ایستاد و چه ناملایماتی رو به جون خرید تا نامهربانی ها و خرافات و تعصب ها ... رو پاک کنه و به جای اون زیبایی ها رو به ما نشون بده  ... بریم سراغ بخش پایانی داستانمون : مولانا در اینجا برای تایید و تکمیل مطلب ، حکایتی کوتاه نقل میکند : شخصی برای ادای نماز جماعت وارد مسجدی میشود ولی مشاهده میکند که مردم در حال بیرون آمدن از مسجد هستند ، از یکی علت را می پرسد ، آنها نیز میگویند که پیامبر ، نماز به پایان رسانده و تو دیر آمدی . آن شخص که نماز جماعت – آن هم به امامت پیامبر – را از دست داده و دلبسته ی آن بوده ، از ناراحتی با دلی پر خون آهی میکشد .درآن جمع اهل معنایی بوده که وقتی حسرت و آه آن شخص را میبیند به آن مرد می گوید : من نماز خود را به جای آورده ام ،آن را به تو میدهم و به جای آن ، این "آه " را از تو میگیرم . شخص این معامله را می پذیرد . شب مردی که آه را خریده بود به خواب هاتفی می بیند که به او میگوید تو نیکو معامله ای کردی و با این کار از بیماری های دل شفا یافتی . خداوند نیز به احترام این معامله ، نماز همه نمازگزاران  را پذیرفت .   فضیلت حسرت خوردن آن مُخلِص بر فوت نماز جماعت2782 آن یکی می رفت در مسجد درونمردم از مسجد همی آمد برون گشت پُرسان که : جماعت را چه بودکه ز مسجد می برون آیند زود ؟آن یکی گفتش که : پیغمبر نمازبا جماعت کرد و فارغ شد ز رازتو کجا در می روی ای مرد خام؟چون که پیغمبر بداده ست السّلام گفت آه و دود از آن اَه شد  برونآه او می داد از دل بوی خون آن یکی گفتا :  بده آن آه رااین نماز من تو را ، بادا عطا گفت : دادم آه و پذرفتم نمازاو ستد آن آه را با صد نیازشب به خواب اندر ، بگفتش هاتفیکه : خریدی آب حیوان و شفی ( شفا ) حرمت این اختیار و این دُخولشد نماز جملۀ خلقان قبول در پایان شیطان رشته ی کلام را به دست میگیرد و در ادامه ی گفتار خود پرده از رخسار پر فریب به یک سو میزند و مکر خود را افشا می کند : ابلیس شدن عزازیل سببش این بود که تکبر ورزید و برتری آدم بر خود را نتوانست تحمل کند . همین نکته نظر مولانا را در باب ابلیس و توجیهات صوفیانه و عاشقانه ی گناه وی نشان میدهد . شیطان میگوید : من از بیم آنکه مبادا آه و حسرت تو از فوت نماز ، حجاب فراق تو را بسوزاند و تو را به آستای وصال برساند ، تو را بیدار کردم تا نمازت را بخوانی . چرا که من دشمن کینه توز و حسود تو ام .تتمّۀ اقرار ابلیس با معاویه مکر خود راپس عزازیلش بگفت :  ای میرِ رادمکر خود اندر میان باید نهادگر نمازت فوت میشد آن زمانمیزدی از درد دل، آه و فغان آن تاسف، و آن فغان و آن نیازدر گذشتی از دو صد ذکر و نمازمن ترا بیدار کردم از نهیبتا نسوزاند چنین آهی حجیب ( حجاب ) تا چنان آهی نباشد مر تراتا بدان راهی نباشد مر ترامن حسودم، از حسد کردم چنینمن عدوّم، کار من مکر است و کین در آخرین پرده ی این گفتگو ، معاویه که از شنیدن حرف راست دلش آرام گرفته بود خطاب به شیطان می گوید : اینکه صادقانه گفتی را می پذیرم . تو لایق همان حسادت و عداوت ورزیدن و کینه توزی هستی و جز این از تو بر نمی آید . تو عنکبوت ، کمتر از آنی که بتوانی مرا مگس وار شکار کنی . من باز سپیدی هستم که جز شاه کسی شکارم نمی کند . یعنی ما آماده ی شکار شدن هستیم اما نه به دست هر صیادی .  بازی که به سوی شاه بر نگردد گم کرده راهی بیش نیست . تو لیاقت شکار کردن مرا نداری و برو در پی شکار مگس خود باش . تو هر چند به سوی شیرینی در ظاهر دعوت میکنی ، اما دروغ میگویی و یقینا چیزی جز دروغ و دوغ در خوان تو نیست . گفت اکنون راست گفتی، صادقیاز تو این آید، تو این را لایقی عنکبوتی تو، مگس داری شکارمن نیم ای سگ ! مگس، زحمت میارباز اسپیدم، شکارم شه کندعنکبوتی کی به گِردِ من تَنَد ؟رو مگس می گیر تا تانی، هلاسوی دوغی زن مگسها را صَلاور بخوانی تو به سوی انگبینهم دروغ و دوغ باشد آن یقین تو مرا بیدار کردی، خواب بودتو نمودی کَشتی، آن گرداب بودتو مرا در خیر ز آن میخواندیتا مرا از خیرِ بهتر راندی در پایان دکتر سروش به منزله ی خلاصه و ختام می گویند : مولوی در این حکایت و در کنار این همه نکته های بلند و نغز که درباره تبیین جایگاه شیطان در عالم خلقت ، سرّ روی آوردن پیامبران به تهدیب نفوس مردمان ، عشق ، گناه ، خیال اندیشی ، فرافکنی و غیره می گوید ، این درس مهم را نیز به ما میدهد که مکر شیطان لزوما در ترک ظواهر شریعت نیست ، بلکه به عکس ، گاهی شیطان انسان را به اقامه ی ظواهر ترغیب می کند تا او را از متاع بالاتری که همان سوز و گداز است غافل و محروم کند و نیازمندی و دردمندی را از او برباید و این سخن را جز محرمان در نیابند : این کسی داند که روزی زنده بود از کف این جان جان جامی ربود
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۱/۱۱/۰۹
نازنین جمشیدیان

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی