برگ بی برگی

برگ بی برگی تو را چون برگ شد ، جان باقی یافتی و مرگ شد ...

برگ بی برگی تو را چون برگ شد ، جان باقی یافتی و مرگ شد ...

سلوکی در راه حقیقت ....

بایگانی
قسمت های قبل مسجد مهمان کش و اینک پایان ماجرا : داستان بدین جا رسید که مهمان ما در مسجد خفت و بانگ سختی به گوش اش رسید که هیچ تاثیری در او نکرد . مهمان گفت : چرا از این بانگ بترسم ؟ این صدای طبل تو خالی است و طبل باید بترسد چون عید من است اما او چوب می خورد . قیامت هم مانند عید است عده ای مانند این مهمان خندان هستند و بی دینان  مانند آن طبل تو خالی ... . مهمان گفت : چرا باید دلم از این طبل عید بترسد ؟ ای دل من لرزان نباش که ضرری به تو نمی رسد بلکه به آنان می رسد که یقین در دلشان راه پیدا نکرده است . وقت آن است که من مانند حضرت علی یا پیروز شوم و یا جان خود را فدا کنم . سپس بانگ زد که : تو هر چه هستی من از تو هراسی در دل ندارم و آماده ی رو به رو شدن با تو هستم . در همان موقع به خاطر یقین و ایمان مرد و آشکار شدن شجاعتش ،  طلسم مسجد شکست و طلا از در و دیوار باریدن گرفت به گونه ای که مهمان ما ترسید راه در بسته شود  و تا صبح کیسه کیسه طلاها را بیرون میبرد و دفن میکرد و باز میگشت ... رسیدن بانگ طلسمی ،  نیم شب مهمان مسجد را 4348 بشنو اکنون قصۀ آن بانگِ سختکه نرفت از جا بدان، آن نیک بخت گفت: " چون ترسم؟ چو هست این طبل عیدتا دهل ترسد ، که زخم او را رسید"ای دهل های تهی بی قلوب !قسمتان از عید جان،  شد زخم چوب شد قیامت عید ، و بی دینان دُهُلما چو اهل عید، خندان، همچو ُگل بشنو اکنون این دهل چون بانگ زددیگ دولت با چگونه می پزد :چونکه بشنید آن دُهل آن مردِ دیدگفت:" چون ترسد دلم از طبل عید؟"گفت با خود: " هین ملرزان دل، کز اینمُرد جان ِ بَد دلان ِ بی یقین وقت آن آمد که حیدروار منملک گیرم  یا بپردازم بدن " برجهید و بانگ بر زد کای کیا !حاضرم، اینک ، اگر مردی بیادر زمان بشکست ز آواز ، آن طلسمزر همی ریزید هر سو قسم قسم ریخت چندان زر که ترسید آن پسرتا نگیرد زر ز پُری راهِ دربعد از آن برخاست آن شیر عتیدتا سحرگه زر به بیرون میکشید ،دفن میکرد ، و همی آمد به زربا جوال و توبره بار دگرگنجها بنهاد آن جانباز از آنکوری ترسانی  واپس خزان مولانا به این نکته اشاره میکند که فکر نکنید این زر ، زر ظاهری است : این زر خداوندی است . کودکان ، سفالی را میشکنند و به صورت زر آنها را استفاده میکنند با اینکه زر اصل نیست . زر ایزدی ، آن زری است که از قیمت آن کم نخواهد شد و به قیمت دل می افزاید و به آن روشنایی می بخشد . این ، زر ظاهر به خاطر آمده ست در دل هر کور دور ِ زر پرست کودکان اسفال ها را  بشکنندنام زر بنهند و در دامن کننداندر آن بازی ، چو گوئی نام زرآن کند در خاطر کودک گذربل زر مضروبِ ضربِ ایزدیکاو نگردد کاسد، آمد سرمدی آن زری، کاین زر، از آن زر، تاب یافتگوهر و تا بندگی و آب یافت آن زری که دل از او گردد غنیغالب آید بر قمر در روشنی مسجد مانند شمعی بود که آن مهمان ، پروانه وار به دورش چرخید با اینکه میدانست ممکن است بال هایش بسوزد ، اما قرار بود حقیقت بزرگی به دست آورد و به خاطر آن از همه چیز گذشته بود . مانند موسی که آتشی دید و به سوی آن شتافت ، فکر می کرد ناری است ( آتش )   و در اصل نور بود. تو نیز وقتی مرد راه حق را میبینی فکر میکنی در آتش است حال آنکه این آتش در اصل در وجود توست او مانند همان درخت سرشار از نور است  ،  چون خود را از این جهان آتشین گرفت و خود نور شد . شاید برای شما ظاهر دین مانند آتش باشد اما در اصل نور است . مانند شمعی که از دور مانند آتش است اما در اصل و برای آنان که نزدیک اند ، نور افشانی میکند . هنگامی که  در آن سوختی دلت یکپارچه نور حقیقت خواهد شد  ... شمع بود آن مسجد ، و پروانه اوخویشتن درباخت آن پروانه خو پر بسوخت او را ، ولیکن ساختشبس مبارک آمد آن انداختش همچو موسی بود آن مسعود بختکاتشی دید او به سوی آن درخت چون عنایتها بر او موفور بودنار می پنداشت، آن خود نور بودمرد حق را چون ببینی ای پسر!تو گمان داری بر او نار ِ بشرتو ز خود می آیی و آن در تو استنار و خار ِ ظن ِ باطل، این سو است او درخت موسی است و پُر ضیانور خوان، نارش مخوان، باری بیانه فطام این جهان ناری نمود ؟سالکان رفتند و  آن خود نور بودپس بدان، که شمع دین بَر میشوداین نه همچون شمع آتش ها بوداین نماید نور و، سوزد یار راو آن به صورت نار و،  ُگل زُوار رااین چو سازنده، ولی سوزنده ایو آن، گه وُصلت، دل افروزنده ای شکل شعله، نور ِ پاکِ سازوارحاضران را نور و، دوران را چو نارخب داستان ما هم  به پایان رسید ، این داستان حقایق بسیار زیبایی داشت که امیدوارم هر کس به فراخور حالش گرفته باشه اما فقط من میخوام به یکی از ساده ترین حقایق اش اشاره کنم ... سنگین ترین طلسم ها و جادوها و چشم زخم ها و ... با توکل به خداوند و پناه بردن به او از بین خواهد رفت ... بقیه اش با خودتون ، امیدوارم هیچ کدوم از شما جزو افرادی نباشید که از هزار روش نادرست استفاده می کنید و تازه گره ای به گره های زندگی خود اضافه نکنید ....
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۱/۰۷/۱۲
نازنین جمشیدیان

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی