جواب گفتن عاشق عاذلان را ( بخش چهارم )
سه شنبه, ۲۱ شهریور ۱۳۹۱، ۱۱:۴۳ ق.ظ
سلام به همراهان همیشگی در قسمت های قبل دیدیم که مهمان ما قصد ورود به مسجد مهمان کش را داشت و مردم او را از این کار نهی کردند . در این بخش جواب آن عاشق به ناصحان را میخوانیم . عاشق گفت: ای ناصحان من اهل پشیمانی نیستم و با یقین گام در این راه بر میدارم . من از این جهان مادی سیر شده ام . من "منبلی" هستم ( افرادی که ماجراجو هستند و بی باک زخم میخورند). جوینده منافع دنیایی نیستم . چست و چابک از پل زندگی می گذرم تا به معدن هستی برسم و از آن دسته آدم ها نیستم که در گوشه و کنار این زندگی به فکر سود و منفعت باشم . پریدن از این زندگی برای من لذتی دارم مانند پریدن پرنده از قفس . سپس در اینجا مولانا انسان ها را به دو دسته تقسیم می کند . میگوید دسته ای از مردم که این عاشق هم جزو آنها است این قفس را در باغ زیبایی میبینند و مرغکان را در اطراف قفس آوازخوان . مسلم است که این دسته از مرغان از آزادی نمی هراسند و جانشان در هوای آزادی است . ولی دسته ای از مرغان ، قفس را در جایی میبینند که به دور آن پر از گربه است و به همین خاطر نه تنها این قفس را دوست دارند بلکه دوست دارند صدها قفس به دور این قفس باشد ... قسمت های قبل مسجد مهمان کش جواب گفتن عاشق عاذلان را3948 گفت او: " ای ناصحان من بی نَدَماز جهان زندگی سیر آمدم مَنبلی ام، زخم جو و زخم خواهعافیت کم جوی از منبل به راه منبلی نی کاو بود خود برگ جومنبلی ام لاابالی، مرگ جومنبلی نی کو به کف پول آوردمنبلی، چُستی، کز این پُل بگذردآن نه ، کو بر هر دکانی بر زندبل جهد از کون و، بر کانی زندمرگ شیرین گشت و، َنقلـَم زین سراچون قفص هِشتن، پریدن ، مرغ راآن قفص که هست عین باغ درمرغ می بیند گلستان و شجر، جَوقِ مرغان از برون، گردِ قفصخوش همی خوانند ز آزادی قصص ، مرغ را اندر قفص ، ز آن سبزه زارنه خورش ماند ست و نه صبر و قرارسر ز هر سوراخ بیرون میکندتا بود کِش بند از پا برکندچون دل و جانش چنین بیرون بودآن قفس را در گشائی، چون بود ؟نه چو آن مرغ قفص در اندهانگرد بر گردش به حلقه گربگان، کی بود او را در این خوف و حَزَنآرزوی از قفص بیرون شدن ؟او همی خواهد کز این ناخوش حَصَصصد قفص باشد به گرد این قفص"
۹۱/۰۶/۲۱