برگ بی برگی

برگ بی برگی تو را چون برگ شد ، جان باقی یافتی و مرگ شد ...

برگ بی برگی تو را چون برگ شد ، جان باقی یافتی و مرگ شد ...

سلوکی در راه حقیقت ....

بایگانی

مهمان آمدن در آن مسجد (بخش دوم )

يكشنبه, ۱۹ شهریور ۱۳۹۱، ۰۲:۵۶ ب.ظ
سلام به دوستان عزیز چون دیدم خیلی استقبال شد سعی می کنم تندتر پست ها رو بنویسم . این شما و این ادامه ی داستان و رسیدن مهمان ما به مسجد . مهمان داستان ما که آوازه ی این مسجد را شنیده بود به شهر ری رسید ، او دست از جان شسته بود و مردانه به میدان آمده بود تا راز این مسجد فاش شود حتی به قیمت جان اش . او گفت : اتفاق خاصی نمی افتد اگر یک وجود ناچیز هم از بین برود . روح خدا جویی درون من است که همیشه باقی خواهد ماند زیرا پروردگار روح خود را در من دمیده است . من در عشق خود صادقم و از جان دادن در راه ادراک حقایق باکی ندارم . قسمت های قبل مسجد مهمان کش مهمان آمدن در آن مسجد 3933 تا یکی مهمان در آمد وقت شبکو شنیده بود آن صیت عجب از برای آزمون می آزمودزانکه بس مردانه و جان سیر بودگفت:" کم گیرم سر و اشکمبه ایرفته گیر از گنج جان یک حبه ای صورت تن گو: برو، من کیستم ؟نقش کم ناید ، چو من باقیستم چون "نفختُ" بودم از لطف خدانفخ حق باشم، ز  نای تن جداتا نیفتد بانگ نفخش این طرفتا رهد آن گوهر از تنگین صدف چون "تمنوا موت" گفت ای صادقین!صادقم، جان را بر افشانم بر این"
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۱/۰۶/۱۹
نازنین جمشیدیان

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی