برگ بی برگی

برگ بی برگی تو را چون برگ شد ، جان باقی یافتی و مرگ شد ...

برگ بی برگی تو را چون برگ شد ، جان باقی یافتی و مرگ شد ...

سلوکی در راه حقیقت ....

بایگانی

این تصــــــــوّر، وین تخیّل ، لعبت اســـــت

پنجشنبه, ۲ شهریور ۱۳۹۱، ۰۳:۵۵ ب.ظ
سلام به دوستان عزیز در ادامه ی مباحثی که در پست های قبلی داشتیم امروز در این پست و پست بعدی می خوام به یه مسئله بسیار مهم اشاره کنم . البته این  مطالب را از دکتر سروش وام گرفتم و به نظرم سوال و ابهامی است که بدون شک برای همه ما وجود داره . لطفا اگه میبینید با ذهنیت شما نمی خونه هر کجای متن که هستید متوقف کنید خوندن رو ... و اگر این پست را تا انتها خوندید حتما پست بعدی را هم مطالعه کنید . ممنون :) میدانیم که تنها حقیقت در جهان خداوند است . ما سایه ای در کنار خداوند - که هستی واقعی است - هستیم . خیلی از ما در مقابل خداوند حس ترس و عشق و اطاعت داریم که اگر در جای درست خودش نباشد ممکن است حتی شرک باشد !! این یک حقیقت است که خدا دور از دسترس ترین  در تصور ماست  ،  اگرچه نزدیک ترین نیز هست  . خداوند فوق تصور بشری است و ما احاطه ی خردی به او  نداریم . یعنی نمی توانیم با عقل تصوری از او داشته باشیم . پیامبران خدمت بزرگی به بشر کردند که این خدای دور از دسترس را گرفتند و با تمثیل او را نزدیک و قابل فهم کردند چیزی که بسیار متعالی بوده پایین آوردند تا ما هم درکی از آن پیدا کنیم و دستمان به آن برسد . این کار مثل ریختن دریا در کوزه است اما در آن شناختن و ریختن دریا در پیمانه ، چیزهایی هم از بین رفته . کوزه پر میشود  اما همه ی دریا که در آن جای نمی گیرد ! این را همیشه باید به یاد داشته باشیم .گر بریزی بحر را در کوزه‌ای / چند گنجد قسمت یک روزه‌ای  اگر همه ی دریا را می آوردند غرق میشدیم اگر نمی آوردند تشنه لب میماندیم . گر بگوید زان بلغزد پای تو / ور نگوید هیچ از آن ای وای تو / ور بگوید در مثال صورتی / بر همان صورت بچسبی ای فتی ( دفتر سوم مثنوی ) این تصــــــــوّر، وین تخیّل لعبت اســـــت / تا تو طفلی پس بدان ات حاجت اسـت / چون ز صورت رست جان  شد در وصال  /  فارغ است از وهم و تصــویر و خیال  ( لعبت : عروسک ، اسباب بازی ) کسانی که در حد عارفان و پیامبران هستند بسیار کم هستند . آدم ها در مواجه با بی نهایت میگریزند. نمیشود مستقیم به خورشید نگاه کرد . آفتابی کز وی این عالم فروخت / اندکی گر پیش آید جمله سوخت  ( دفتر اول مثنوی ) خداوند صفات بشری ندارد . اوصافی که برای او برمیشماریم نباید شبیه صفات انسانی باشد .هر چیزی ، فکری ، صورتی که در ذهن خودتان ظاهر کنید باز هم او مخلوق شماست و خدا نیست . خیلی ها انسان را خیلی بزرگ میکنند و رنگ و بوی خدایی به اون میدهند و او میشود  خدای آنها . اینها باطل هست ، هیچ چیز مثل خداوند نیست . بندگان عابد وقتی او را میخوانند و تضرع میکنند نباید فکرکنند خدا دل دارد و هر چه بیشتر ناله کنیم بهتر است  و خداوند دلش به رحم می آید و ... اینها غیر خدا شناسانه و حتی شرک آلود است . حتی تضرح به دلیل خشیت است و عشق و شرمندگی در مقابل یک موجود بی نهایت . در ذهن ما خداوند به مرز ناشناختگی نزدیک میشود و این خودش معرفت است ،  که بدانی او فرق دارد با آنچه میشناسی ،  اعتراف کنی  به عجز در شناخت او . خداوند به طور کامل چیز دیگر است . مثال ها راه زن هستند ،  باید مثل نردبان از آن بالا برویم و رها کنیمشان .  نباید به نردبان چسبید . تا اینجا فقط می خواستم به این نتیجه برسم که خداوند اون چیزی نیست که در ذهن و تصور ما بگنجه. حالا در پست بعدی اشاره میکنیم به اینکه این خدایی که در تصور ما نمیگنجه ، در زبان بزرگانی مانند مولانا چطور تشبیه شده و چطور میشه کمی به او نزدیک شد ...حالا که این پست رو خوندید تا آخر ، پست بعدی یادتون نره !
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۱/۰۶/۰۲
نازنین جمشیدیان

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی