برگ بی برگی

برگ بی برگی تو را چون برگ شد ، جان باقی یافتی و مرگ شد ...

برگ بی برگی تو را چون برگ شد ، جان باقی یافتی و مرگ شد ...

سلوکی در راه حقیقت ....

بایگانی

مولانا ، عشق ، خداوند

سه شنبه, ۳۱ مرداد ۱۳۹۱، ۰۷:۱۹ ق.ظ
امروز می خوام از عشق بین انسان و خداوند صحبت کنم . من فقط میخوام به این نقطه برسم که بین ما و خداوند میتونه عشقی بی کران  وجود داشته باشه  و این عشق حلال مشکلات ما خواهد بود . اگه شما حتی 1 دقیقه از عمرتون احساس خاصی به خداوند در قلبتون احساس کردید بدونید که خوانده شدید . البته میدونم که ما پر از سوال هستیم و اتفاقا همین پر از سوال بودن بسیار زیباست . ما حتی گاهی لازمه از ابتدا به اعتقاداتمون و باورهامون برگردیم اونها رو از پایه ویران کنیم و از اول اونها رو روی هم بچینیم . اصلا ممکنه ما در ظاهر به خداوند ایمان داشته باشیم اما وقتی موقعیتش پیش میاد ببینیم ما فقط تصور میکردیم خداپرست هستیم ! من خودم گاهی سوالاتی برام پیش میاد که از خودم تعجب میکنم ، از سوالات خودم میترسم ، اما به این نتیجه رسیدم که نباید بترسیم باید هر سوالی رو برای خودمون حل کنیم . خیلی از سوالات برای رسیدن به عشق خداوند باید جواب داده بشه و خیلی از سوالات با رسیدن به این عشق حل میشه . البته عقل ما واقعا گاهی در مقابل سوالات هنگ میکنه ! در مقابل بعضی سوالات هم باید اعتماد کنیم به حرف کسانی مثل مولانا . مولانا  پیامبر عشق هست و خدا را به صفت معشوق میشناسه . مولانا رابطه اش با خداوند رابطه ی بنده و سلطان نیست ، او با عشق به خداوند نگاه میکنه و در عشق این مفاهیم از بین میره . مولانا نه از خداوند گله میکنه نه اعتراضی میکنه نه حتی شکر میکنه ! برای این‌که شکر کردن هم از لوازم فاصله است. ( البته این شکر نکردن مال امثال مولاناست ما حتما شکر بکنیم بهتره  . کلا نباید در ما خیلی توهم واصل بودن به وجود بیاد و فکر کنیم خیلی کارها شامل حالمون میشه یا نمیشه ) چون بنالد زار ، بی شکر و گله/افتد اندر هفت گردون غلغله/صورتش بر خاک ،  جان بر لامکان/لامکانی فوق وهم سالکان خیلی از افراد دودی میبینند و میفهمند آتشی در جایی است ( ما همین دود رو هم ببینیم جای شکرش باقیه ) ولی مولانا خود در دل این آتش نشسته . این خدای عارفانی است مثل مولانا که در سراسر مثنوی او را می‌بینید که به دیده ی  مهر و محبت به بندگان خود نظر می‌کند، از ایشان دل می‌برد و برای بندگان خود مجال عشق‌بازی فراهم می‌کند.ما در زیباترین حالت در داستان عاشق بخارایی و صدرجهان این حالات و صفات را میبینیم . این خدایی، با چنین نسبتی که با بندگان خود دارد و با چنین اتحادی که با آن‌ها پیدا می‌کند، در واقع به این عالم ، وحدت می‌بخشد و این همان سِرِّ وحدت‌بخشی عشق است. از این وحدت است که انسان همه چیز را از آن خود و در کنار خود و متحد با خود می‌بیند و جدایی‌ها و دشمنی‌ها و افتراقی که بین ادیان و آدمیان هست، همه برداشته می‌شوند و شخص به درجه و نوعی از وحدت می‌رسد که هیچ‌گاه غیر از آن را درک نکرده است.همان‌طور که مولانا گفته است : عشق ، محبت بیکران است. محبت‌های کرانمند و محدود را عشق نمی‌نامند، محبت می‌نامند. عشق، محبت بیکران است و این محبت بیکران، در خور محبوبی بیکران است، این تناسب است که عشق را معنا می‌کند. مولانا معتقد است اگر عشقی به آن معشوق ازلی و مطلق در دل شما جنبید و وجودش شما را شوراند، بدانید که از آن سو هم عشقی هست. این عشق از آن طرف آغاز شده و به این طرف رسیده و این جذبه را در دل شما پدید آورده است. در بین خالق و مخلوق و عاشق و معشوق ازلی عشق یک سویه نداریم. عشق همواره از آن طرف آغاز می‌شود. گفتم دل و جان فدای کارت کردم/ هرچیز که داشتم نثارت کردم/ گفتا تو که باشی که کنی یا نکنی/ این من بودم که بی‌قرارت کردم بی‌قرار کردن و دل ربودن از جای دیگری آغاز می‌شود و به این‌جا می‌رسد. فکر کنم با این حالتی که دارم مینویسم پست ها بیشتر از اون چیزی که فکر می کردم بشه . حالا پیش میریم تا ببینیم به کجا میرسیم . در پست بعد می خوام در مورد نظریه ی مولانا در مورد عشق و خداوند بنویسم که برای خودم هم بسیار جالب بود و فکر می کنم شما هم براتون جالب باشه .
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۱/۰۵/۳۱
نازنین جمشیدیان

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی