خلبان رویاهای من
شنبه, ۶ خرداد ۱۳۹۱، ۰۳:۱۶ ب.ظ
یک هفته به سالگرد رفتن شما مونده ...
به طور اتفاقی امروز فیلم شما رو دیدم و همه ی خاطرات گذشته برگشت .
من دو تا پدربزرگ داشتم دقیقا نقطه ی مقابل هم . فقط در یک مورد مشترک
.. اونم محبت بیش از اندازه به من ...
توی فیلم وقتی لبخندتون رو میبینم دوست دارم چشمامو ببندم و در آغوشتون
بکشم .
شما ارتشی بودید ... یه استاد خلبان ... نترس و مغرور ، همیشه در اوج
، گاهی دیکتاتور ، با کلی خاطرات پرواز و حضور در جنگ جهانی ، همیشه جدول و مداد و کتاب اطلاعات عمومی کنارتون .... من با تمام وجود عاشقتون بودم ... زیاد چیزی از خصوصیات شما به ارث نبردم .. فقط
شاید کمی غرور و البته بازی تخته نرد هم یادگار شماست ...
روزهای نزدیک به عروسی من شما بیمار بودید ، بستری در بیمارستان ،
تقریبا بیهوش ، دکتر امیدی نداشت ، بالای
تختتون وقتی می ایستادم و این همه عظمت رو اینجور روی تخت میدیدم دیگه اشک امونم
نمیداد ... و ما هر روز در انتظار روبه رو
شدن با فقدان شما بودیم ... عروسی به هر صورت برگزار شد و بعد از اون ... فقدان
... و شما دیگه نبودید ...
دلم خیلی براتون تنگ شده ، نمی دونم این حرف ها به شما میرسه یا نه ..
شاید آره شاید نه ... اما دوست داشتم بگم ... دلم براتون تنگه و از صمیم قلب هنوز
دوستون دارم و خوشحالم که الان با گذشت 5 سال از رفتنتون دیگه میتونم فیلم هاتون
رو ببینم نه با اشک بلکه با یه لبخند ... و بغض فروخورده ...
۹۱/۰۳/۰۶