برگ بی برگی

برگ بی برگی تو را چون برگ شد ، جان باقی یافتی و مرگ شد ...

برگ بی برگی تو را چون برگ شد ، جان باقی یافتی و مرگ شد ...

سلوکی در راه حقیقت ....

بایگانی

شنیدن آن طوطی ، حرکت آن طوطیان... (6)

يكشنبه, ۷ اسفند ۱۳۹۰، ۰۹:۵۶ ق.ظ
سلام به دوستان عزیز با ادامه ی ابیات دفتر اول مثنوی مولانا در خدمت شما هستم . ما هنوز در داستان طوطی و بازرگان هستیم،  اما میدانید که مولانا از شاخی به شاخ دیگر میپرد و باز به داستان اصلی باز میگردد. داستان ما حکایت طوطی بود که به بازرگان( صاحب خود) گفت : وقتی به هندوستان میروی سلام من ِ در بند را به طوطی های آزاد آنجا برسان . وقتی بازرگان این پیام را به طوطیان آزاد رسانید یکی از این طوطیان بر خود لرزدید و به زمین افتاد . وقتی بازرگان بازگشت و این خبر را به طوطی خود داد طوطی او نیز بر خود لرزید و بر کف قفس افتاد  . داستان تا اینجا پیش رفت و از آن پس مولانا خود با ما سخن میگوید ... شنیدن آن طوطی ، حرکت آن طوطیان ، و مردن آن طوطی در قفص ، و نوحه ی خواجه بر وی (۶) مولانا در این ابیات خود را در جای سالکی می گذارد که به کمال نرسیده ولی مختصر نوری بر او تابیده است و عقل و جان او هنوز غرق حق نیست : ۱۷۶۲ من دلش جسته ، به صد ناز و دلالاو بهانه کرده با من از ملال گفتم: آخر غرق توست این عقل و جانگفت رو رو ،  بر من این افسون مخوان من ندانم آنچه اندیشیده ای؟ای دو دیده! دوست را چون دیده ای؟ ای گران جان ! خوار دیدستی وُرازانکه ، بس ارزان خرید ستی وُراهر که او ارزان خرد، ارزان دهدگوهری ، طفلی به قرصی نان دهدمن از معشوق دلجویی کردم ، اما او به صد ناز و دلال ( تکبر و دلربایی ) بهانه کرده است که خسته و دلتنگ است و روی خوشی به من نشان  نداده ...ای دودیده : ای دو چشم من ! ای عزیز من ! گران جان: کسی که طبع لطیف ندارد و عاشق نمی شود و مدعی عاشقی است .  مولانا در ابیات بعد از عشق خود سخن گفته : غرق عشقی ام که غرق است اندر اینعشقهای اولین و آخرین مجملش گفتم . نکردم من بیانور نه هم افهام  سوزد هم زبان من چو لب گویم، لب دریا بودمن چو لا گویم، مراد الا بودمن ز شیرینی نشستم رو ترشمن ز بسیاری گفتارم ، خمش تا که شیرینی ما از دو جهاندر حجاب رو ترش باشد نهان تا که در هر گوش ناید این سَخُنیک همی گویم ز صد سِرِّ لَدُنمن گرفتار عشقی هستم که همه ی عشق های روزگاران دور و نزدیک در آن غرق است . مولانا از این عشق به خلاصه و اشاره سخن میگوید ، زیرا اگر روشن بگوید و اسرار آن را بیان کند ، فهم دیگران تاب آن را ندارد و خواهد سوخت و زبان گوینده هم آن را تحمل نمی کند و قادر به بیان آن نیست . مولانا میگوید : وقتی من می گویم "لب" منظورم لب دریای اسرار الهی  است . از خود دریا و غرقه شدن در امواج آن نمیتوانم سخنی بگویم . من از "لا اله الا الله "  فقط "لا" (نیست ) می گویم و شنونده آگاه خود تا "الا" (هست) که پیوسته به "الله " است پیش خواهد رفت و به وحدانیت خواهد پیوست . سپس صحبت از شیرینی لذت حاصل از رابطه با عالم غیب است . این لذت و شور آنقدر  شیرین است که گویی دل آدم را می زند و چهره ی انسان در هم میرود . من با این چهره ی درهم و ترش ، راز آن شیرینی را پنهان میدارم تا به گوش نامحرم نرسد . از صدها راز  که از پیشگاه حق به من الهام می شود  یکی را میگویم .
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۰/۱۲/۰۷
نازنین جمشیدیان

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی