برگ بی برگی

برگ بی برگی تو را چون برگ شد ، جان باقی یافتی و مرگ شد ...

برگ بی برگی تو را چون برگ شد ، جان باقی یافتی و مرگ شد ...

سلوکی در راه حقیقت ....

بایگانی
سلام به دوستان عزیز امیدوارم روزهای زمستانیتون با شادی سپری بشه .... اینجا که از زمستون خبری نیست ..... سؤال کردن رسول از عمر رضی الله عنه ، از سبب ابتلای ارواح با این آب و گل جسم 1525 گفت : یا عمّر! چه حکمت بود و سرّحبس آن صافی در این جای کدر؟آب صافی در گِلی پنهان شدهجان صافی بستۀ ابدان شده گفت : تو بحثی شگرفی می کنیمعنیی را بند حرفی می کنی حبس کردی معنی آزاد رابند حرفی کرده ای تو یاد رااز برای فایده این کرده ای؟تو که خود از فایده در پرده ای آن که از وی فایده زاییده شدچون نبیند آنچه ما را دیده شد؟صد هزاران فایده ست و هر یکیصد هزاران پیش آن یک اندکی آن دم نطقت که جزو جزوهاستفایده شد . کُلّ کُل خالی چراست؟تو که جزوی، کار تو با فائده ستپس چرا در طعن کل آری تو دست؟ مطلب این 9 بیت در واقع دنباله ی پرسش و پاسخی است که در پست پیش توسط رسول روم پرسیده می شود : مرغ بی اندازه ( روح ) چون شد در قفص ؟ و عمر جواب می دهد که حق بر وی فسون خواند و قصص . گویی افسون خواندن حق بر روح ، رسول روم را قانع نمی کند و باز از حکمت این کار می پرسد . مولانا می گوید که با استدلال و الفاظ نمی توان در این راه پیش رفت : تو بحث عجیبی می کنی . معانی را در این الفاظ و حروف نمی توان بیان کرد .یاد : حافظه و به طور کلی امور و مسائل ذهنی . تو این سوال را برای فایده می پرسی اما تو فایده ی حقیقی را نمی شناسی و از آن "در پرده ای " یعنی در حجابی و نمی توانی آن را ببینی . خدایی که همه ی فایده ها از اوست ، آنچه را ما میبینیم ،  میبیند و از حکمت کارهای او سوال کردن خطاست . در کار حق "صد هزاران فایده است " و پیش هر یک از آنها ، صد هزاران فایده ای که من و تو میبینیم ، بسیار اندک  و بی ارزش است . همین نطق تو که جزوی از وجود کوچک توست فایده ای است از آفرینش . چطور ممکن است که کلّ کلّ هستی بی فایده باشد ؟ پس تو نباید سوالی مطرح کنی که طعنه زدن به کل هستی است . به هر صورت ، عمر جواب روشنی به سوال رسول روم نداده است . گفت را ، گر فایده نبود ، مگوور بود ، هِل اعتراض و شکر جوشکر یزدان طوق هر گردن بودنی جدال و رو ترش کردن بودگر ترش رو بودن آمد شکر و بسپس چو سرکه ، شکر گویی نیست کس سرکه را گر راه باید در جگرگو : بشنو  سرکنگبین ، او ، از شکرعمر مطلب را عوض می کند : اگر نمی خواهی نظر مرا بپذیری و باز هم فایده و حکمت کارهای حق را می پرسی ، بهتر است که چیزی نگویی . اگر قبول داری که کار حق بی حکمت و بی فایده نیست ، پس به جای اعتراض سپاسگزار حق باش . بعد می پردازد به تفسیر شکر حق : همه باید شکرگزار باشند ، آن هم نه این که ناخشنودی و پنهان کنند و با ترش رویی بگویند : خدا را شکر ! سرکه باید با شیرینی بیامیزد تا داروی بیماری  جگر ( یرقان ، بیماری غم ) شود . منظور مولانا می تواند این باشد که اگر کسی بخواهد از حکمت کارهای حق سر در آورد ، باید اول ایمان و اعتقاد داشته باشد نه این که با لحن اعتراض مسائل خود را مطرح کند . معنی اندر شعر،  جز با خبط نیستچون قَلاسنگ است و اندر  ضبط نیست قبلا مولانا گفته است که معنی را در لفظ نمی توان به طور کامل نشان داد ، بخصوص وقتی که ضرورت های شعر نیز همراه باشد ، لفظ بیشتر ممکن است از جان کلام دور شود . از این نظر مولانا معنی را به قلاسنگ یا قلماسنگ تشبیه می کند که وقتی سنگ را با آن پرتاب می کنند ، خارج از اختیار پرتاب کننده ، به سویی که باید می رود .
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۸۹/۱۰/۱۸
نازنین جمشیدیان

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی