جواب گفتن هدهد طعنۀ زاغ را ( بخش سوم )
دوشنبه, ۲۶ بهمن ۱۳۸۸، ۰۶:۴۸ ق.ظ
سلام به دوستان عزیز در دو بخش قبل خواندید که هدهد برای اینکه در خیل نزدیکان سلیمان قرار گیرد به پیش سلیمان آمد و گفت: من چشمان تیزبینی دارم که از بالا که پرواز می کنم اگر آبی در زمین باشد من آن را میبینم ... و سلیمان بسیار خشنود شد و گفت تو به درد سپاه من در بیایان می خوری ... اما در این میان زاغ وارد شد و گفت : اگر تو چشم به این تیزبینی داری پس چرا دام را نمیبینی و در آن می افتی ؟ هدهد در این بخش پاسخ زاغ را می دهد و به او میگوید که این دیگر قضای الهی است و اگر خدا اینگونه بخواهد چشم من هم دیگر نمی تواند با این خواسته ی خدا مقابله کند .... فکر کنم یه ذره که آدم توی این مسائل زیاد بره واقعا مرز بین قضا و قدر و خواسته های خود ما تشخیصش خیلی سخته .... مخصوصا در آخر کار که هدهد میگه : حتی همین که تو مرا انکار میکنی از قضای الهی است ... من خودم فکر میکنم کارهایی که در اختیار ماست و اختیارهای حتی کوچک باعث به وجود آمدم قضای الهی میشه ( خوب و بد ) ... نظر شما چیه ؟؟
جواب گفتن هدهد طعنۀ زاغ را1236 گفت : ای شه بر من عور گدایقول دشمن مشنو از بهر خدای
عور : لخت ، در اینجا مولانا به معنی فقیر و بی چیز به کار برده است .
گر به بطلان است دعوی کردنممن نهادم سر ، ببر این گردنم زاغ ، کو حکم قضا را منکر استگر هزاران عقل دارد ، کافر است .......
.......
هدهد اعتراض می کند و می گوید که من جز حقیقت چیزی نگفتم و اگر اینگونه باشد سر را پیش تو می نهم تا گردنم را ببری .. اگر زاغ به قضا و قدر الهی اعتقاد ندارد مانند کافران است . تا تو اثری از کافران در خود داری اسیر آلودگی های زندگی مادی هستی .
من ببینم دام را اندر هواگر نپوشد چشم عقلم را قضاچون قضا آید ، شود دانش به خوابمه سیه گردد ، بگیرد آفتاب از قضا این تعبیه کی نادر است؟از قضا دان ، کو قضا را منکر است
من دام را در هنگام پرواز در هوا میبینم اما اگر قضای الهی چشم عقل مرا بپپوشاند دیگر کاری از دست من بر نمی آید . حتی همین که تو مرا زیر سوال می بری و منکر قضا هستی هم از قضای الهی است ...
۸۸/۱۱/۲۶