با من از عشق بگو ...
جمعه, ۱۶ بهمن ۱۳۸۸، ۰۳:۴۰ ب.ظ
امروز مطلب یکی از دوستان در مورد عشق را خواندم ... امروز آهنگی در مورد عشق شنیدم ... با من از عشق بگو ...
نمی دونم عشق چیه ... چه حسیه .... اما امید میده ... شادی میده ... انرژی میده.مهم نیست عاشق کسی باشی یا چیزی ، ممکنه این عشق از نگاه کردن به آسمون شروع بشه یا شنیدن یک آهنگ یا محبت یک فرد ... در هر صورت ، اگه این عشق از درون بجوشه خیلی حس زیبایی میده ...و فکر میکنم اگه آدم بتونه عاشق خدا باشه از همه چیز قشنگ تره ... البته اگر کسی عشق را در این دنیای مادی و به صورت مادی تجره نکنه فکر نکنم بتونه عاشق خدا هم باشه ... فکر میکنم این تجربه ای باشه که پله پله به دست میاد .چند وقت پیش با یکی از دوستان داشتم در مورد عشق حرف می زدم و اینکه وقتی عاشق میشم یه دفعه عشق پخش میشه توی زندگیم ... نمی دونم چه طور توضیحش بدم اما وقتی آدم عاشقه یه دفعه نگاه میکنه میبینه این عشق در همه چیز پیداست : در چایی که هر روز بعد از ظهر دوست دارم بخورم .. توی اثاثیه خونه ام .. توی خنده هام ... توی کتاب هام ... توی آدم های دور و برم ، حتی آدم های غریبه که توی خیابون از کنارم رد میشن .. درخت آسمون زاینده رود و ...خدا ... و یکدفعه نگاه میکنی میبینی اون کسی که عاشقش بودی تنها بهانه ای شده برای عشق به همه چیز ... شاید تا تجربه اش نکنید این حرف ها براتون بی معنا باشه ... دوستم بهم گفت حرفهات مثل نوشته های توی کتابه !! شاید بهتر باشه در این موارد سکوت کنم ... تا حالا این حس رو تجربه کردید ؟؟دوست من امیدوارم تجربه اش کنی ....
۸۸/۱۱/۱۶