مولانا که بود ؟ ( بخش چهارم : پایانی )
جمعه, ۲۱ فروردين ۱۳۸۸، ۰۱:۴۰ ب.ظ
طلوع شمس
دوشنبه بیست و ششم جمادی الثانی سال 642 ه. شمس تبریز در قونیه طلوع کرد .
مردی بلند بالا ،با چهره ای استخوانی ، با نگاهی پر از خشم و دلسوزی ،غمگین ،
رنج کشیده و به تقریب 60 ساله . در گوشه و کنار آثار مولانا اشاراتی است که نشان
می دهد شمس مرد آگاه و فرزانه یی بوده و علاوه بر علوم شرعی ،ریاضی و حکمت هم می
دانسته ، اما باز باید گفت که شمس ،تمام جهات وجودش به نوعی ابهام آمیخته است . و
آغاز و پایان عمرش در پرده ی ابهام است .
شمس ، مولانا را از تکرار سخن گذشتگان و حتی از مطالعه ی معارف پدرش بهاء ولد
باز می داشت ،تا ذهن او را از مایه های تازه یی بارور کند و به زایش سخن تازه ای
وادارد .
مولانا پس از دیدار شمس دیگر به مدرسه نرفت ( مدت آن معلوم نیست :3 ماه ،40
روز ،بیشتر یا کمتر ) و مولانا و شمس در به روی خود بستند و آنچه در مدرسه نمی
توانستند بگویند ،با هم در میان نهادند و دیدند که راهشان از هم جدا نیست و این
راه از مدرسه نمی گذرد ،اما به خانه ی معشوق می رسد .
درس و بحث و دیدار مولانا با شاگردان مختل شد . مولانا از کرسی تدریس و سجاده
ی پیشنمازی بر خاست ،تا دست بیفشاند ،پای بکوبد ىغزل های شورانگیز بخواند و خدا
را در فریادهایی بجوید که به تمامی از دل برخاسته بود .
جمعی از مدرسان شرعی و شاگردان مولانا بر ضد شمس به پا خواستند و شمش شهری را
به آشوب کشید.
غروب شمس
روز 21 شوال 643 ه. / 1245 م. شمس پس
از 16 ماه ماندن در قونیه ،شهر را رها کرد و بی خبر رفت .
در غزل های این دوره ، مولانا عاشقی است که گرد خود چرخ می زند و از هر تلاش
منظم باز می ماند .
فرزند مولانا در به دمشق رفت و بعد از مدتی با شمس بازگشت ( ذی الحجه 644 ه /
1246 م ) اما دیری نگذشت که دوباره آتش حسد و دشمنی شمس بالا گرفت ، مریدان نمی
توانستند چهره ی مولانا را اینگونه تحمل کنند . او دیگر نه قبای فاخ آستین می
پوشید ،نه دستار فقیهانه به سر داشت . کلاهی از پشم عسلی داشت و لباسی ساده می
پوشید . ناگهان شمس گم شد (645 ه / 1247 م . ). نمی دانند که آیا گریخت ؟ کشته
شد ؟ به کجا رفت ؟ پایان زندگی شمس چون آغازش پر ابهام است .
غیبت دوم ،مولانا را بیش از همیشه آشفته کرد و دیگر جز غزل گفتن و رقص سماع
به کاری نمی پرداخت.
چهار بار به جستجوی شمس سفر کرد و سرانجام نا امید بازگشت .
پس از شمس و آغاز
مثنوی
دو خلیفه ای که پس از غروب شمس
کارگزار مولانا شدند ،صلاح الدین و حسام الدین ،هر دو از مریدان جوان بودند .
صلاح الدین 10 سال کارگزار مولانا بود و در اول محرم سال 657 ه . / 29 دسامبر
1258 م . بهه دنبال یک بیماری از این جهان دیده فرو بست . پس از مرگ او حسام الدین
چلبی جای او نشست . بالاترن کار حسام الدین ،نقشی است که او در آفرینش مثنوی دارد
.
یاران مولانا از آثار سنائی و عطار
استفاده می کردند و حسام الدین از مولانا
خواست تا از خود اثری این چنینی پدید آورد و بدین سان سرودن مثنوی آغاز شد . از آن
پس سال های سال ،حسام الدین شبها پای سخن مولانا می نشست و آنچه مولانا می سرود ،ثبت
میکرد و چه بسا این کار تا صبح به طول می انجامید.
سرودن مثنوی اواخر سال 657 ه. یا اویل
658 ه . / 1259 م . و پایان آن پس از سال 668 نباید باشد . در میان این ده سال
گویی در سرودن آن وقفه ای نیز پیش آمده (درگذشت همسر حسام الدین و بیماری خود او
:2 سال )
نسخه ای که بر سر مزار مولانا است 5 سال بعد از درگذشت او ( 667 ه . ) از روی
یکی از دست نوشته های مورد تایید او تحریر و بازنویسی شده و معتبرترین نسخه ی
مثنوی است .
ما به فلک می رویم ....
نیم قرن سفر کردن ،خواندن و آموختن ،اندیشیدن و گفتن ،سرودن و نوشتن ،مقابله
ی خانقاه و مدرسه را تاب آوردن ،رنجهای گوناگون دیدن ، و نرنجیدن و نرنجاندن ، مولانا را فرسوده و افسرده کرده بود ، و هنگامی
که دفتر ششم مثنوی پایان می گرفت ،او هم گرایشی به خاموشی داشت . این غبار پیری و
فرسودگی ، حتی از دفتر سوم نیز بر سیمای او دیده میشد . ظاهرا در چهار پنج سال
پایان عمر ،مولانا بیشتر در خلوت خاموش خویش بوده و به ارشاد و سخن سرایی منظم
نمی پرداخته ،دیدار او با یاران در مجلس سماع صورت میگرفته و این سماع تا آخرین
ساعات زندگی اش دوام داشته است .
آخرین شب مولانا در تب سوزان بود ،اما بیم مرگ در چهره ی او دیده نمیشد . غزل
می خواند و شادمان بود و یاران را از غم خوردن و بی تابی باز می داشت :
رو سر بنه به بالین ،تنها مرا رها کن
ترک من خراب شبگرد مبتلا کن
در خواب دوش پیری در کوی عشق دیدم
با دست اشارتم کرد که عزم سوی ما کن
روز یکشنبه پنجم جمادی الثانی سال 672 ه . / 17 دسامبر 1273 م . هنگامی که روز
به پایان رسید ،دو آفتاب در افق قونیه فرو نشست . جسم دردمند و سوزان مولانا سرد
شد ،بی آنکه جسم ، او را بمیراند ، و
امروز پس از هفتصد و پنجاه سال ، او سرشار از زندگی ، مرا و شما را در این
گفتارها و دفترها به هم پیوند می دهد و با من و شما در گفتگوست .
پایان
از پست بعدی ادامه مثنوی را به شما تقدیم می کنم
۸۸/۰۱/۲۱