مولانا که بود ؟ ( بخش دوم )
دوشنبه, ۱۷ فروردين ۱۳۸۸، ۱۲:۳۲ ب.ظ
نیشابور و عطار
نیشابور ، عروس شهر های خراسان از بیم فاجعه ای بزرگ می لرزید ،اما در بازار
عطاران ،پیری فرزانه و هشیار در گوشه ی دارو خانه اش ، هنوز می سرود و می نوشت و
کار و کسب او را از عالم معنا باز نمی داشت . شیخ فرید الدین محمد عطار نیشابوری
زندگی پر بار و آسوده ای را به پیری رسانده بود و هنگامی که یکی از رهروان معرفت
از نیشابور می گذشت ،می توانست از مهمان نوازی این پیر بر خوردار شود و این از
آداب صوفیان بوده و هست ،که درویش مسافر را بنوازند و پذیرا شوند ،و درویش مسافر
نیز در هر شهر ، یاران طریقت خود را بجوید و دیدار کند .
بهاء ولد و مولانا رهسپار زیارت کعبه بودند و در راه به نیشابور رسیدند . شاید
خبر مهاجرت فرزانگان و صاحب دلان ،عطار را بیش از همیشه چشم به راه مسافران صاحب
دل ساخته بود ، و روایت دولتشاه سمرقندی می تواند درست باشد که عطار از ورود بهاء
ولد به نیشابور آگاه و دیدار او را پذیرا شد .
در آن روزها مولانا نوجوانی 13 ساله بود ، اما آگاه تر و پخته تر از سیزده
سالگان ، و باز این روایت می تواند درست باشد که پیر بازار عطاران ،شیفته ی ادراک
و هوشیاری این نوجوان شد و اسرار نامه ی خود را به او هدیه کرد ،و به بهاء ولد
گفت که فرزندش به زودی آتش در سوختگان عالم خواهد زد . اما ناگفته نماند که نخستین
گزارشگران سرگذشت مولانا (پسرش سلطان ولد و افلاکی صاحب مناقب العارقین ) از وقوع
این دیدار سخنی نگفته اند و بهره مندی مولانا از آثار عطار نیز ممکن است ،بی هیچ
دیدار و آشنایی و از طریق مطالعه ی آن آثار باشد .
رسیدن به قونیه
از نیشابور به عزم کعبه ،بهاء ولد و مولانا باید راهی را پیموده باشند که
امروز از مشهد به جنوب شرقی تهران می آید ،اما از ری ،نمی دانیم از کدام راه به
بغداد رسیده اند ؟ درباره اقامت کوتاه آنها در بغداد نیز همه چیز به حدس و گمان
همراه است . اینکه در بغداد سه روز مانده اند ؟ آیا مجلس و منبری داشته ؟ و ...
بسیاری گزارشات وجود دارد که یا نمی توان گفت درست است ، یا می توان گفت درست نیست
!
درباره ی سفر بغداد ، آنچه می دانیم این است که مولانا و پدرش در آن شهر اقامت
کوتاهی داشته و ظاهرا پس از سه روز رهسپار حجاز شدند . در سفر حجاز نمی دانیم چه
بر آنها گذشته اما می دانیم که از آنجا رهسپار شام شدند ،دیری در شام ماندند و
روایات نه چندان معتبری هم وجود دارد که سفری به ارزنگان و توقف هایی نسبتا طولانی
در شهر هایی مانند آق شهر و ملطیه داشته
اند . ( سفر به این مناطق و زمان آنها معتبر نیست زیرا با جمع زدن زمان ، تاریخی
بعد از فوت پدر مولانا به دست می آید که درست نیست )
سفر به شهر لارنده درست به نظر میرسد زیرا مادر مولانا ،مومنه خاتون ،در آن شهر
درگذشت و قبر او در آنجاست . مولانا در همان شهر با گوهر خاتون ، پیوند همسری
یافته است .
به هر حال از جزئیات سفر چیزی در دست نیست و ما آنچه می دانیم در این حد است
که مولانا و پدرش ، پس از پیمودن راهی دراز ، از خراسان و بغداد و حجاز وشام ،سر از قونیه در آورده اند .
در آسیای صغیر مردی از خاندان سلجوق به فرمانروایی رسید به نام علاء الدین
کیقباد ،فرمانروایی مقتدر ، خوشنام و با فرهنگ ،که با تاریخ و آیین شاهان آشنا
بود ،ادب و عرفان را می فهمید ،دانشوران و شاعران را ارج می نهاد ،عارفان را
گرامی می داشت و بسیاری از کارگزاران او نیز در این راه با او سر یاری داشتند .
وجود این شخص ،برای بسیاری از فرزانگان و صاحبدلان ،در آن روزهای ویرانی و
نومیدی ، امیدی بود و بسیاری از آنان را به آسیای صغیر می کشاند . بهاء ولد نیز
یکی از این فرزانگان آواره بود ،و در جستجوی پناهی ،و قراری در دیار غریب .
احتمال می رود که بهاء ولد در همان روزهای زیارت کعبه ،عزم جزم داشته است که از
راه شام به روم سفر کند .
تاریخ ورود بهاء ولد و مولانا به روم مشخص نیست ، اما اگر روایت پسر مولانا (
سلطان ولد ) را بپذیریم ،که جد او دو سال آخر عمر را در قونیه زیسته ،ورود او به
قونیه باید در سال 626 ه . /1229 م. باشد . بهاء ولد در روز 18 ربیع الثانی 628 ه.
/ 1231 م. در قونیه چشم از جهان پوشید و پس از آنکه جسم پیر به خاک سپرده شد ،سخن
از جانشینی او به میان آمد و بی تردید همه ی چشم ها به مولانای 24 ساله نگریست . همه
ی مریدان با این نظر موافق بودند . مولانا بر کرسی تدریس نشست .
ادامه دارد...
۸۸/۰۱/۱۷