برگ بی برگی

برگ بی برگی تو را چون برگ شد ، جان باقی یافتی و مرگ شد ...

برگ بی برگی تو را چون برگ شد ، جان باقی یافتی و مرگ شد ...

سلوکی در راه حقیقت ....

بایگانی

۲ مطلب در تیر ۱۳۹۴ ثبت شده است

مثل در بیان آن که حیرت مانع بحث و فکرت است 1381 ... آن یکی زد سیلیی مر زید راحمله کرد او هم برای کید راگفت سیلی‌زن : سوالت می‌کنمپس جوابم گوی ، وآن گه می‌زنمبر قفای تو زدم، آمد طَراقیک سؤالی دارم اینجا در وِفاقاین طراق از دست من بوده ست یااز قفاگاه تو ای فخر کیا؟گفت: از درد این فراغت نیستمکه درین فکر و تفکر بیستمتو که بی‌دردی همی اندیش ایننیست صاحب ‌درد را این فکر هین! سلام به دوستان همراه در این داستان که از دفتر سوم مولانا انتخاب شده مردی به مرد دیگر سیلیی میزند . مرد سیلی خورده و درد کشیده تا بر میگردد تا سیلی مرد را جبران کند مرد میگوید : یک لحظه صبر کن ! من سوالی دارم اول سوال را پاسخ گوی و بعد سیلی را به من بزن . سوال من این است که وقتی من با دست به پشت گردن تو زدم صدای "طرق" شنیده شد، حالا این صدا از دست من بود یا از گردن تو ؟؟ مرد سیلی خورده به او میگوید: چون تو بی درد هستی این سوال ها را می پرسی وگرنه من که درد سیلی را چشیدم ، مثل تو نیستم که در این حالت بنشینم ودر این موارد به سوال و جواب بپردازم! کار اصلی ما تلاش برای این است که روزنه ای بیابیم ، عاجزانه می خواهیم وجودمان تغییر و تحول پیدا کند. برای این کار، راهِ شما با کسی که می خواهد علمی را کسب کند و آن را به دیگران بفروشد متفاوت است . بسیاری از سوالات متکلمین و فیلسوفان اصلا نیاز فرد جوینده ی راه نیست ، چه بسا که بسیاریِ سوالات حتی گاهی می تواند گمراه کننده هم باشد . کسی که می خواهد در راه قرار گیرد ، باید سبکبار شیوه ی طی طریق را بیاموزد !فرض کنید شما در چاهی افتاده اید و رسنی آویزان شده. آیا باید رسن را بگیرید و تلاش کنید برای بالا رفتن یا بنشینید و علم رسن شناسی راه بیندازید ؟! نمی شود در ساحل نشست و بر روی دریا مطالعه کرد ، باید دل به دریا زد ... سودای "سر بالا " باید بر همه چیز مقدم باشد . خلاصه باید دردِ یافتن حقیقت داشته باشید تا با طلب راهی به سوی حقیقت بیابید ... (برداشتی آزاد از سخنان دکتر سروش در جلسه ی دوم دین شناسی مولانا )
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ تیر ۹۴ ، ۲۱:۴۲
نازنین جمشیدیان
سلام به دوستان عزیز  فکر کنم نزدیک به 2 ماه به خاطر مشکلات پیش اومده در بلاگفا از هم دور بودیم ... خیلی خوشحالم که امروز دیدم دوباره میتونم براتون بنویسم و به زودی با شروع یک داستان جدید با شما هستم .  شاد باشید  نازنین
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ تیر ۹۴ ، ۲۲:۰۱
نازنین جمشیدیان