برگ بی برگی

برگ بی برگی تو را چون برگ شد ، جان باقی یافتی و مرگ شد ...

برگ بی برگی تو را چون برگ شد ، جان باقی یافتی و مرگ شد ...

سلوکی در راه حقیقت ....

بایگانی

۲ مطلب در فروردين ۱۳۹۴ ثبت شده است

برای هر کسی در این دنیای  پر ازدحام، مِی ای هست و میخانه ای ، ساقی ای هست و مستی ای ... برای من ، پشت این شیشه های رنگی ، میخانه ای است . میخانه ای همسایه ی حیاط و باغچه ... هر وقت از زندگی ، از دقایق ، از خودم  خسته ام به آنجا پناه میبرم ... کتابخانه ی کوچکم، گلدان ها، آفتاب و مهتاب، باد و باران،  باغچه ی کوچکم، همه دست به دست هم میدهند تا من می گساری کنم ... اینجا میخانه ی کوچک لحظه های تنهایی و آرامش و بی خودی است ... مولانا به عاشقی ام میکشاند و عطار به تسلیم  ام میبرد ... بوبن مرا به موتسارت و باران دعوت میکند و از پشت شیشه های رنگی فراتر از بودن را به تصویر میکشد ... سروش از قمار عاشقانه میگوید، ریچارد باخ از جاناتان مرغ دریایی و اکهارت توله از نیروی حال  .. سعدی پندم می دهد و یار آشنا سخن آشنا ... از صحیفه سجادیه میروم تا مصباح الشریعه ... و پدربزرگم از بین دست نوشته هایشان لبخند میزنند .... و مست میشوم ... بی خود .... کنج میخونه ها - اسفندیار
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ فروردين ۹۴ ، ۰۶:۲۴
نازنین جمشیدیان
... قِسم خلق از وی خیالی بیش نیست زو خبر دادن محالی بیش نیست گر بغایت نیک و گر بد گفته اند هرچ ازو گفتند از خود گفته اند ذره ذره در دو گیتی وهم توست هر چه دانی ، نه خداست . آن فهمِ توست چیست جان در کار او ، سرگشته ای دل، جگر خواری به خون آغشته ای می مکن چندین قیاس ای حق شناس زان که ناید کارِ بی چون در قیاس "آن" مگو چون در اشارت نایدت دم مزن چون در عبارت نایدت نه اشارت می پذیرد نه بیان نه کسی زو علم دارد نه نشان چند گویی؟ جز خموشی راه نیست زان که کس را زَهره ی یک آه نیست ... همچنین می رو به پایانش مپرس در چنین دردی به درمانش نپرس ای جهانی خلق حیران مانده تو به زیر پرده پنهان مانده پرده برگیر آخر و جانم مسوز بیش ازین در پرده پنهانم مسوز گم شدم در بحر حیرت ناگهان زین همه سرگشتگی بازم رهان نفس من بگرفت سر تا پای من گر نگیری دست من ، ای وایِ من ! خلق ترسد از تو من ترسم ز خود ( خَد ) کز تو نیکو دیده ام از خویش بد گفته ای من با شمایم روز و شب یک نفس فارغ مباشید از طلب چون چنین با یکدگر همسایه ایم تو چو خورشیدی و ما سایه ایم ، چبود ای معطی بی سرمایگان گر نگه داری حق همسایگان با دلی پر درد و جانی با دریغ زاشتیاقت اشک میبارم چو میغ رهبرم شو زان که گمراه آمدم دولتم ده گر چه بیگاه آمدم نیستم نومید و هستم بی قرار بوک درگیرد یکی از صد هزار ...   گوشه ای از  فی التوحید باری تعالی جل و علا ، منطق الطیر، عطار نیشابوری  همین .
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ فروردين ۹۴ ، ۲۰:۲۲
نازنین جمشیدیان