برگ بی برگی

برگ بی برگی تو را چون برگ شد ، جان باقی یافتی و مرگ شد ...

برگ بی برگی تو را چون برگ شد ، جان باقی یافتی و مرگ شد ...

سلوکی در راه حقیقت ....

بایگانی

۲ مطلب در اسفند ۱۳۹۳ ثبت شده است

سلام به یاران همراه ... چه آنهایی که هنوز بعد از یک در میان آمدن های من هستند و چه آنها که مدت هاست خبری از آنها ندارم اما در قلبم همیشه جای دارند .  چیزی نمانده به پایان این سال و آغازی جدید ، بماند که آغازی جدید در من روزهایی قبل کلید خورده و من بهار را از اوایل اسفند در قلبم آغاز کردم .  امسال برای من سال خاصی بود ، سالی پر از اتفاقات خوب ... شاید اگر این اتفاقات خوب را برای کسی تعریف کنم تلخی آنها را بیشتر حس کند اما من اسم آن را اتفاقات خوب میگذارم زیرا آنها باعث شد تا نازنین امروز بعد از روزهای پر خزان ، بهاری باشد و لبخند بزند ... فارغ از همه ی مشکلات و اتفاقات عجیب و غریب و ...  دوستان من ، منتظر بهار نمانید ، بهار را خود به قلب خود بکشید و نسیم نوروزی را زودتر از تقویم استشمام کنید که اگر این کار را نکنید بهار می آید و اما قلبتان از بهار خالی میماند .  دوستان من ، ارتباط خود را با آن هستیِ بی پایان حفظ کنید ، البته ارتباط که همیشه هست که اگر نبود ما هم نبودیم ، اما منظور من از ارتباط آن چیزی است که گاهی فراموش میکنیم ، که گاهی آنقدر در زندگی ماشینی و الکترونیکی ، آنقدر در چهار دیواری هایمان غرق میشویم که فراموشش میکنیم و سیاه میشویم و چشممان بسته می شود و گوشمان ناشنوا  و حس هامان محدود به همین پنج حس زمینی و وقتی به خودمان می آییم که چنان در گرداب غوطه خورده ایم و آنچنان بند بر دست و پایمان هست که حالا بیا و درستش کن ...  و اما حتی اگر چنین هم شد ، کافی است تصمیم بگیرید و برخیزید ، کافی است "کاری کنید" ، آنوقت میبینید که چطور زمین و زمان دست به دست هم میدهند تا شما را از بندها رهایی بخشند و چشم شما را به سوی آن نور حقیقت باز کنند ، هیچ گاه نا امید نباشید و بدانید کافی است بخواهید ، از ته دلتان بخواهید ، و از هیچ کس جز "او" نخواهید ... از شما حرکت از او برکت ... آن هم چه برکتی ، آنچنان برکت میدهد که از حرکت اندک خود شرمنده میشوید ...  این رشته را رها نکنید ... به هر چیزی اعتقاد دارید ، نماز ، دعا ، مدیتیشن ، ارتباط ، ریکی .... هر چیزی می خواهید آن را نام بگذارید ، فقط باشد ،اما هدف تان "او" باشد ، که اگر این رشته را از دست دادید زندگیتان ، هستی تان بر باد رفته ...  بهار را به دل هاتان دعوت کنید ، از طبیعت دوری نکنید ، لبخند بزنید ، یاری رسانید ، و در همه حال خود را جاری و ساری در "او" و "او" را جاری و ساری در خود ببینید ...  سال نو مبارک ...  نازنین
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ اسفند ۹۳ ، ۰۷:۳۷
نازنین جمشیدیان
با سلام و درود به  همراهان عزیز در این بخش هم با حکایت دیگری از دفتر دوم در خدمت شما هستم :  انسانِ عاشق تشنه ی دیدار حق و حقیقت است ، اما دنیای مادی مانع دید او میشود . هر چه شما به این دنیا بیشتر دل بسته باشید دیواری محکم تر بین شما و حقیقت پدیدار می شود که برداشتن آن به این آسانی ها نیست. از طرفی هر چه زمان میگذرد دیوار بلند تر و محکم تر و شما ناتوان تر میشوید . در این ابیات ، مولانا حکایت تشنه لبی را بازگو میکند که پشت دیواری گرفتار آمده و طرف دیگر دیوار جوی آبی روان است . تشنه لب ، کلوخی از دیوار میکند و به آن سوی دیوار می اندازد و از صدای افتادن کلوخ در آب خشنود است . آب بانگ میزند که این چه کاری است آخر ؟!؟!؟ و مرد میگوید انداختن کلوخ در آب دو فایده دارد : اول اینکه منِ تشنه لب حتی همین صدای آب هم برایم شادی آفرین است که میشنوم ( در این ابیات مولانا مثال هایی از همسانی های این نوع عاشقی کردن می آورد : بانگ اسرافیل و زنده شدن مردگان -  رعد بهاری و زنده شدن باغ – بوی پیراهن یوسف و شفای پدر و .... )  . دوم اینکه ، هر چه کلوخی را میکنم و به درون آب می اندازم این دیوار سست تر و کوتاه تر می شود و من به تو نزدیک تر . مولانا در اینجا به "سجده " اشاره میکند . سجده کردن در برابر خداوند هم مانند همین کندن خشت از دیوار و تلاش برای وصول به حق است . تا این دیوار سرافراز و برافراشته است مانع سجده می شود . بر آب حیات وقتی می توانی سجده کنی که این دیوار تن، رو به خرابی گذارد ( اشاره به علایق مادی و دنیوی ) . هر که عاشق تر و تشنه تر است به حق ، کلوخ های بزرگتری از دیوار را زودتر میکند و دیوار را تخریب میکند . او از بانگ آب، مستِ مست است و دیگران چیزی جز صدای ظاهری آب را نمی شنوند . در اینجا مولانا به نکته ی جالبی اشاره میکند . تا جوان هستی میتوانی این دیوار را خراب کنی وگرنه وقتی به دوران پیری و فرتوتی رسیدی دیگر کندن خشت از دیوار به این راحتی امکان پذیر نیست . هم تو پیر و فرتوت شدی و هم اخلاقیات بد تو ریشه در تو دوانده و محکم تر شده و دیگر رهایی از آنها به این راحتی میسر نیست ! پس بجنبید که راه طولانی و زمان اندک است ...     کلوخ انداختن تشنه از سر دیوار در جوی آب   1196 بر لب جو بوده دیواری بلند بر سر دیوار تشنهٔ دردمند مانعش از آب آن دیوار بود از پی آب، او چو ماهی زار بود ناگهان انداخت او خشتی در آب بانگ آب آمد به گوشش چون خطاب چون خطاب یار شیرین لذیذ مست کرد آن بانگ آبش چون نبیذ از صفای بانگ آب آن ممتحَن گشت خشت‌انداز، از آنجا خشت‌کَن آب می‌زد بانگ یعنی: هی! تو را فایده چه زین زدن خشتی مرا؟ تشنه گفت: آبا! مرا دو فایده‌ست من ازین صنعت ندارم هیچ دست فایدهٔ اول سماع بانگ آب کو بود مر تشنگان را چون رباب بانگ او چون بانگ اسرافیل شد مرده را زین زندگی، تحویل شد یا چو بانگ رعد ایام بهار باغ می‌یابد ازو چندین نگار یا چو بر درویش ایام زکات یا چو بر محبوس پیغام نجات چون دم رحمان بود کان از یمن می‌رسد سوی محمد بی دهن یا چو بوی احمد مرسل بود کان به عاصی در شفاعت می‌رسد یا چو بوی یوسف خوب لطیف می‌زند بر جان یعقوب نحیف فایدهٔ دیگر، که هر خشتی کزین بر کنم آیم سوی ماء مَعین ( آب خوشگوار ) کز کمی خشت، دیوار بلند پست‌تر گردد بهر دفعه که کند پستی دیوار قربی می‌شود فصل او درمان وصلی می‌بود سجده ، آمد کندن خشت لَزِب ( سخت و چسبان ) موجب قربی که واسجُد واقترب ( سجده کن و پیشتر بیا ) تا که این دیوار عالی‌گردنست مانع این سر فرود آوردنست سجده نتوان کرد بر آب حیات تا نیابم زین تن خاکی نجات بر سر دیوار هر کو تشنه‌تر زودتر بر می‌کند خشت و مَدَر (گِل) هر که عاشق تر بود بر بانگ آب او کلوخ زفت‌تر کَند از حجاب ( گران و ضخیم ) او ز بانگ آب ، پر مَی تا عُنُق ( کسی که زیاد شراب نوشیده ) نشنود بیگانه جز بانگ بُلُق ای خنک آن را که او ایام پیش مغتنم دارد گزارد وام خویش اندر آن ایام، کش قدرت بود صحت و زور دل و قوت بود وان جوانی همچو باغ سبز و تر می‌رساند بی دریغی بار و بر چشمه‌های قوت و شهوت روان سبز می‌گردد زمین تن بدان خانهٔ معمور و سقفش بس بلند معتدل ارکان و بی تخلیط و بند ( بدون خرابی ) پیش از آن کایام پیری در رسد گردنت بندد به حَبل مِن مَسَد( طنابی از لیف خرما ) خاک شوره گردد و ریزان و سست هرگز از شوره ، نبات خوش نرُست آب زور و آب شهوت منقطع او ز خویش و دیگران نا مُنتَفِع ابروان چون پالدُم زیر آمده چشم را ، نم آمده،  تاری شده از تشنج ، رو چو پشت سوسمار ( در هم رفتن و چروکیدن پوست ) رفته نطق و طعم و دندانها ز کار روز بیگه ، لاشه لنگ و ره دراز کارگه ویران، عمل رفته ز ساز بیخ های خوی بد محکم شده قُوَّتِ بر کندنِ آن کم شده
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ اسفند ۹۳ ، ۰۶:۴۰
نازنین جمشیدیان