آن که بیباده کند جان مرا مست کجاست
و آن که بیرون کند از جان و دلم دست کجاست ؟
و آن که سوگند خورم جز به سر او نخورم
و آن که سوگند من و توبهام اشکست کجاست ؟
و آن که جانها به سحر نعره زنان اند از او
و آن که ما را غمش از جای ببرده ست کجاست ؟
جان جانست ، وگر جای ندارد چه عجب ؟
این که جا میطلبد در تن ما هست کجاست ؟
پرده روشن دل بست و خیالات نمود
و آن که در پرده چنین پرده دل بست کجاست ؟
عقل تا مست نشد ، چون و چرا پست نشد
و آن که او مست شد ، از چون و چرا رست ، کجاست ؟غزلیات شمس