برگ بی برگی

برگ بی برگی تو را چون برگ شد ، جان باقی یافتی و مرگ شد ...

برگ بی برگی تو را چون برگ شد ، جان باقی یافتی و مرگ شد ...

سلوکی در راه حقیقت ....

بایگانی

۲ مطلب در آذر ۱۳۹۱ ثبت شده است

آن که بی‌باده کند جان مرا مست کجاست و آن که بیرون کند از جان و دلم دست کجاست ؟ و آن که سوگند خورم جز به سر او نخورم و آن که سوگند من و توبه‌ام اشکست کجاست ؟ و آن که جان‌ها به سحر نعره زنان اند از او و آن که ما را غمش از جای ببرده‌ ست کجاست ؟ جان جان‌ست ، وگر جای ندارد چه عجب ؟ این که جا می‌طلبد در تن ما هست کجاست ؟ پرده روشن دل بست و خیالات نمود و آن که در پرده چنین پرده دل بست کجاست ؟ عقل تا مست نشد ،  چون و چرا پست نشد و آن که او مست شد ، از چون و چرا رست ، کجاست ؟غزلیات شمس
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آذر ۹۱ ، ۰۷:۳۲
نازنین جمشیدیان
سلام به دوستان عزیز به مناسبت این ایام که بخشی اش رو پشت سر گذاشتیم و بخشی رو پیش رو داریم تصمیم گرفتم داستانی از دفتر ششم مثنوی برای شما به صورت خلاصه نقل کنم که امیدوارم مورد توجه شما قرار بگیره . این حکایت ، تعبیری معرفت اندیشانه از واقعه ی کربلاست . مولوی از کسانی است که به طور مشخص نسبت به شخص امام حسین و حرکت او ارادت می ورزید  و یاد او را زنده و محترم میداشت . در این حکایت مولانا در مورد غریبی صحبت می کند که در روز عاشورا به شهر حلب رسید  ( در سوریه کنونی ) و دید که شیعیان آن شهر مشغول عزاداری هستند . پرسید که این عزاداری چیست و برای کیست ؟ گفتند : مگر نمی دانی ؟ برای جانی است که از تمام جان های جهان گرانبهاتر است و داستان عاشورا برای او گفتند .  غریب پرسید : مگر این داستان دیروز یا پریروز اتفاق افتاده ؟ گفتند: خیر ، هفت قرن پیش اتفاق افتاده . گفت : پس لابد تازه خبر به شما رسیده ؛ پس بهتر است به بی خبری خود بگریید . این همه خواب بودن عزاداری لازم دارد ، نه آن حادثه . مولانا نگاه تحلیل گرایانه ای به این قضیه دارد و میگوید حالا به فرض که این حادثه دیروز و در همین نزدیکی ها اتفاق افتاده باشد ،  آیا تنها عکس العمل ممکن در مقابل آن حادثه آه و زاری و گریه و سوگواری است ؟ آیا عکس العمل دیگری در خور نیست ؟ جواب مولانا این است که آن واقعه چهره های دیگری هم دارد که بسیار زیبا و دلرباست . بله از یک طرف او را کشتند ؛ این وجه غم انگیز واقعه است ، اما از سوی دیگر ،  آن روح بلند ، رها شد . شما به شکستن قفس نظر کنید ، به آزاد شدن مرغ جان این سلطان از زندان نظر کنید . ببینید که او با این رهیدن شاد است . میتوان شادی او را دنبال کرد . او دیگر غمناک نیست . او دچار تاسف و اندوه نیست . شاید تنها حظ و نصیب ما خفتگان و غافلان و زندانیان اندوه خوردن باشد ؛ اما برای کسی که قفس شکستن را میبیند نوبت طرب و شادی است .   782 روز عاشورا همه اهل حلببابِ اَنطاکیه اندر تا به شب ، گرد آید مرد و زن جمعی عظیمماتم آن خاندان دارد مُقیمناله و نوحه کنند اندر بُکا ( بکا : گریه )  شیعه عاشورا ، برای کربلابشمرند آن ظلمها و امتحان کز یزید و شمر دید آن خانداننعره‌هاشان می‌رود در وَیل و وَشتپر همی‌گردد همه صحرا و دشتیک غریبی شاعری از ره رسیدروز عاشورا ، و آن افغان شنیدپرس پرسان می‌شد اندر افتقاد : ( افتقاد : جستجو ) "چیست این غم ؟ بَر کِه این ماتم فتاد ؟ "آن یکی گفتش که : " هی ! دیوانه‌ای ؟تو نَه‌ای شیعه ، عدو خانه‌ایروز عاشورا ،  نمی‌دانی که هستماتم جانی که از قرنی به است ؟ "گفت : " آری ، لیک کو دَورِ یزید ؟کی بُدست این غم؟ چه دیر اینجا رسید!؟خفته بودستید تا اکنون شما ؟که کُنون جامه دریدیت از عزاپس عزا بر خود کنید ای خفتگان !زان که بد مرگی است این خواب گران "روح سلطانی ز زندانی بجَستجامه چِه درانیم ؟ و چون خاییم دست ؟ ( چون خاییم دست : چرا تاسف بخوریم ؟ ) چونک ایشان خسرو دین بوده‌اندوقت شادی شد چو بشکستند بندسوی شادُروان دولت تاختند ( شادروان دولت : سراپرده ی حمایت حق ) کُنده و زنجیر را انداختندروز ملک است و گش و شاهنشهی  ( گش : خوش و خوب ) گر تو یک ذره ازیشان آگهیور نه‌ای آگه ، برو بر خود گَریزان که در اِنکارِ نقل و مَحشریبر دل و دینِ خرابت نوحه کن  که نمی‌بیند جز این خاک کُهن ( کُهن : کهنه شونده و فنا پذیر ) ور همی ‌بیند ، چرا نبود دِلیرپشتدار و جانسپار و چشم‌سیر؟  ( پشتگرم و امیدوار به حق ، آماده ی جان سپاری و بی نیاز از ظواهر این جهان ) در رُخَت کو از می دین فرخی ؟ ( فرخی از می دین : شادی و رضایت از ادراک حقایق دین ) گر بدیدی بحر ، کو کفِّ سَخی ؟( بحر : عالم غیب و اسرار الهی  - کف سخی : دست بخشنده ) آن که جو دید ، آب را نکند دِریغ خاصه آن کو دید آن دریا و میغ ( دریا و میغ : منظور همان عالم غیب و ابر رحمت و عنایت های حق است ) مولانا انسان عاشقی بود و عشق را نه تنها دانسته که چشیده بود ؛و میکوشید حتی در زشت ترین زشتی ها همواره عنصر زیبایی را ببیند ؛ لذا  وقتی به حادثه کربلا نگاه میکند نیز ، آن را یک حادثه ی عاشقانه ی زیبای دلربای ایثارگرانه میبیند و مست آن می شود . برای مطالعه ی بیشتر میتونید به کتاب " قمار عاشقانه " دکتر سروش مراجعه کنید .
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ آذر ۹۱ ، ۱۶:۳۹
نازنین جمشیدیان