برگ بی برگی

برگ بی برگی تو را چون برگ شد ، جان باقی یافتی و مرگ شد ...

برگ بی برگی تو را چون برگ شد ، جان باقی یافتی و مرگ شد ...

سلوکی در راه حقیقت ....

بایگانی

۱ مطلب در فروردين ۱۳۹۰ ثبت شده است

سلام به دوستان عزیز ببخشید که چندی است به روز شدن این وبلاگ با تاخیر مواجه شده . امیدوارم که بتونم در این سال جدید حداقل هفته ای یکبار وبلاگ را به روز کنم . ما در داستان طوطی و بازرگان هستیم . همانطور که میدونید بازرگان قصد رفتن به هندوستان را داشت و از تمام اطرافیان سوال کرد که چه سوغاتی می خواهند  و طوطی گفت : فقط سلام من رو به طوطیان آنجا برسان و بگو شما آزادید و من در بند ... بازرگان به هند میرسه و پیام طوطی را به طوطیان آنجا میده که ناگهان یکی از طوطی ها می لرزه و بر زمین می افته و به ظاهر جان میده ... بازرگان از دیدن این صحنه بسیار ناراحت میشه  .... در این بخش حضرت مولانا به زیبایی در مورد سخن گفتن درس هایی میده . واقعا چقدر در طول روز ما حرف هایی می زنیم که اصلا گفتنش دلیلی نداشته و حتی به قول معروف بعد از گفتنش شر هم به پا میشه !! واقعا سخن تا در ذهن ماست در بند ماست و وقتی رها شد دیگه کاری نمیشه کرد و ممکنه خیلی خرابی ها به بار بیاره ... حتی مولانا به این مسئله اشاره میکنه که در راه عرفان هم پیر نباید تمام اسرار را به سالک بگه زیرا همین امر هم ممکنه از ظرفیت سالک خارج باشه و مشکلاتی به بار بیاره حتی ممکنه سالک راه حقیقت را گم کنه ... برای دیدن قسمت های قبل از این لینک استفاده کنید : داستان بازرگان و طوطی محبوس او خب شما دوستان عزیز رو به خوندن این قسمت دعوت می کنم  :  دیدن خواجه طوطیان هندوستان را در دشت ، و پیغام رسانیدن از آن طوطی 1597 چون که تا اقصای هندستان رسیددر بیابان طوطی چندی بدیداقصا : دورتر – اقصای هندستان : نقاط دور دستی در هند مرکب استانید ،  پس آواز دادآن سلام و آن امانت باز دادطوطیی ز آن طوطیان لرزید و پساوفتاد و مرد و بگسستش نفس شد پشیمان خواجه از گفت خبرگفت رفتم در هلاک جانوراین مگر خویش است با آن طوطیک؟این مگر دو جسم بود و روح یک؟ این چرا کردم ؟چرا دادم پیام؟سوختم بی چاره را زان گفت خام این زبان چون سنگ و هم آهن وش استو آنچه بجهد از زبان ، چون آتش است سنگ و آهن را مزن بر هم گزافگه ز روی نقل و گه از روی لاف ز آنکه تاریک است و هر سو پنبه زاردر میان پنبه ، چون باشد شرار؟ظالم آن قومی که چشمان دوختندوز سخنها عالمی را سوختندعالمی را یک سخن ویران کندروبهان مرده را شیران کنددر این ابیات در مورد نتایج بد سخن نسنجیده صحبت شده است . دستگاه تکلم مانند سنگ آتش زنه و آهن است که از برخورد آن آتش می جهد . ما برای نقل یک مطلب یا لاف زدن و خود نمایی ، گاه سخنی می گوییم که آتش به پا میکند . گاهی نیز یک پیر اسرار غیب را با رهروان ناپخته مطرح می کند و شایستگی سالک را نمی سنجد . یک سخن بی جا می تواند عالمی را ویران کند و یا به جا گفته شود و از وجود یک سالک ( روباه مرده ) شیر مرد راه حق را بسازد . جانها در اصل خود عیسی دم اندیک زمان زخم اند و گاهی مرهم اندگر حجاب از جانها برخاستیگفتِ هر جانی مسیح آساستی روح هر انسانی میتواند مانند عیسی زندگی بخش باشد به شرط آنکه در حجاب امور مادی و این جهانی گرفتار نشود و همواره پیوسته به قدرت پروردگار باشد . گر سخن خواهی که گویی چون شکرصبر کن ، از حرص  این حلوا مخورصبر باشد مشتهای زیرکانهست حلوا آرزوی کودکان هر که صبر آورد ، گردون بر رودهر که حلوا خورد ، واپس تر رودسخن خوش  مانند شکر است خوش آیند و تاثیر گذار . از حرص حلوا خوردن : به خاطر رضایت و لذت ناپایدار دست به کار بیهوده زدن . جان سخن این است که هر چه به خاطرت آمد زود به زبان نیاور . صبر کن و آرام باش . مردان کامل با شکیبایی و متانت مقام آسمانی پیدا می کنند و آنکه شتاب می کند از همه چیز باز میماند .
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ فروردين ۹۰ ، ۰۷:۳۸
نازنین جمشیدیان